گوی میدان محبت سر اهل نظر است
گرد این عرصه مگردید که سر در خطر است
سینهٔ تنگ پر از آه و تنگ پردهٔ راز
چون کنم آه که یک پرده و صد پرده در است
چو هنر سوز تو گه دود برآرد ز جهان
که بسوزی تو و دود از تو نخیزد هنر است
گشت دیر آمدن صبح وصالم گوئی
که شب هجر مرا صبح قیامت سحر است
مژده ای دل که به قصد تو مهی بسته کمر
که کمر بسته او صد مه زرین کمر است
غیر میرد به تو هرگاه قرینم بیند
این چو فرخنده قرانهای سعادت اثر است
تیغ بر کف چو کنی قصد سر مشتاقان
بر سر محتشم کز همه مشتاقتر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و محبت میپردازد و احساسات عمیق عاشق را بیان میکند. شاعر از سر خطر و تنهایی میگوید و تأکید میکند که دلش پر از سوز و آه است. او به هنر و زیبایی اشاره دارد و میگوید که عشقش باعث ایجاد درد و تنگی در سینهاش شده است. همچنین، شاعر از آمدن صبح وصال یاد میکند و شب هجر را غمانگیز میداند. در نهایت، او به قدرت و شکوه عشق اشاره میکند و میگوید که بر سر عاشقترینها تیغ میزند، چرا که عشق او از هر محبت و خواستهای برتر است.
هوش مصنوعی: در میدان عشق، فقط عالمان واقعی و کسانی که بینش درست دارند، حاضرند. مراقب باشید که در این فضا بیاحتیاطی نکنید، زیرا ممکن است به خطر بیفتید.
هوش مصنوعی: دل پر از غم و نالهام است و رازهایی در درونم نهفته. چگونه میتوانم این احساسات را بیان کنم وقتی که یک راز، هزاران پرده دارد؟
هوش مصنوعی: زمانی که هنرت باعث آتشسوزی شود و دودی از آن برآید، به این معناست که تو میتوانی برای خودت آتش بیافروزی و اگر از تو دودی برنخیزد، این نشاندهندهی هنری واقعی است.
هوش مصنوعی: صبر کردن برای رسیدن صبح وصال، انگار که شب جدایی به اندازه روز قیامت طولانی شده است.
هوش مصنوعی: به قلب خود بشارت بده که برای تو، ماهی خود را به زیبایی آراسته است. زیبایی او همچون صد ماه درخشان و گرانبهاست.
هوش مصنوعی: هرگاه که تو را در کنار خود ببینم، احساس میکنم که زندگی دیگر چیزی جز کامروایی و خوشبختی نیست، زیرا حضور تو نشانی از سعادت و خوشحالی است.
هوش مصنوعی: اگر با تیغ در دست عزمی برای حمله داری، باید بدانی که بر سر کسی میزنی که به شدت مشتاقتر از همه است و در عین حال خود صاحب احترام و عظمت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است
چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است
نه همی بینی کاین چرخِ کبود از برِ ما
بسی از مرغ، سبکپَرتر و پرّندهتر است؟
چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید
[...]
پیش من یکره شعر تو یکی دوست بخواند
زانزمان باز هنوز این دل من پر هسر است
در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است
نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است
سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است
سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است
فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است
[...]
بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است
که همه کار جهان رنج دل و دردسر است
تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی
مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است
عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند
[...]
هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.