گنجور

 
محتشم کاشانی

رخت که صورت صنع آشکار از آن پیداست

نشان دقت صورت نگار از آن پیداست

قدت که بر صفتش نیست هیچ کس قادر

کمان قدرت پروردگار از آن پیداست

سرت که گرم می لطف بود دوش امروز

گرانی حرکات خمار از آن پیداست

به زیر دامن حسنت نهفته است هنوز

خطی که گرد گلت صد بهار از آن پیداست

کمان سخت کش است ابرویت ولی کششی

به جانب همه بی‌اختیار از آن پیداست

کرشمه سازی از آن چشم را چه نام کنم

که عشوه‌های نهان صد هزار از آن پیداست

ز بی‌قراری زلفت جز این نمی‌گویم

که حال محتشم بی‌قرار از آن پیداست