صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
کرده بپا قامت نشسته قیامت
تا چه کند در قیامت آن قدر و قامت
خیز و برافراز قامت ای بت چالاک
بین ز قیامت شود چگونه قیامت
بر دهن او مگر بحرف و تبسم
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
تا تماشای قیام تو بقامت کردند
عاشقان بر سر کوی تو قیامت کردند
با کمانداری ابروی تو عشاق بجاست
سینه راگر سپر تیر ملامت کردند
خوب شد کاهل دل از خانقه آزاد شدند
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
دو چشم مست تو برشان یکدگر گوهند
که رهزن دل و دین از اشاره و نگهند
کمان کشیده بدل بستی ار که ره چه عجب
که ابروان تو هر یک حریف صد سپهند
مگیر خورده خدارا بعقل و دانش من
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
رفت دلدار و غمش در دل غمخوار بماند
و ز قفایش نگران دیده خونبار بماند
بشفاخانه لعل تو رسید ار چه و لیک
دل ز چشمت اثری داشت که بیمار بماند
آن امیدی که بخوابت نگرد دیده نداشت
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
به حرف آید گر او با من دهم جان را به آوازش
ز دستم ور کشد دامن بگیرم آستین بازش
کندگر پست چون خاکم نشینم باز در راهش
فزون شد گر بکم جانم فزون از جان خرم نازش
بود دل بهر آن در برکه باشد دست پروردش
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
میرفت و بخود میگفت رمزی لب خاموشش
ز آن رفتن و گفتن بود دلها همه در جوشش
میکرد بجنگ آهنگ چشمان پر آشوبش
میبرد عنان از چنگ گیسوی زره پوشش
ره بند و خدنگ افکن مژگان صف آرایش
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
گویند که من بر کف در راه تو سر دارم
از سر بسرت گر خود عمریست خبر دارم
عرض س و جان کردن باشد عجب از عاشق
هست از سر و ننگ آن خاکی که بسر دارم
هیچ از دهنت رمزی با کس نتوانم گفت
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
از چشم تو ما مست و ز لعل تو بجوشیم
با ساغر و میرسته ز خود رفته زهوشیم
تا چشم کی این سو کنی از دل همه چشمیم
تا حکم چه بر لب دهی از جان همه گوشیم
از شیوه لعلت همه سر باده پرستیم
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
من به ملک دل شهنشه بودهام تا بودهام
از رموز عشق آگه بودهام تا بودهام
دل بر آن گیسوی مشکین دادهام تا دادهام
محو آن رخسار چون مه بودهام تا بودهام
دفتر و سجاده یکسو هشتهام تا هشتهام
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۵
فرو ماندهای گر به غم و ابتلائی
نمایم ترا ره به دار الشفائی
شفاخانه حق از سبق رحمت
هر آن درد را هست آنجا دوائی
حسین آن خداوند ملک شهادت
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴ - الاتصال
کنون بشنو که در ضمن مقالت
کنم واقف ز سر اتصالت
عیان عید باشد ذات خود را
بهستی متصل ذات الاحد را
ابا قطع نظر اندر کم و بیش
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۰۵ - الرتق
ز رتق آرم تو را شرحی بتمثال
بود او ز اصل وحدانیت اجمال
بغیر از ماده مقصود از اصل
مرا نبود اگر دانی تو این فصل
مسمی اوست بر عنصر هم اعظم
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۶۳ - التمیز
نپنداری شیوع این کودکانند
که لایق بر مویز و گردکانند
گروهی عاری از رسم تصوف
بزی فقر بینی از تکلف
نه آگاه از رسوم فقر و ارشاد
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۹۹ - تعرفه ممدوح
شنیدی چون تعرفهای مقدوح
شنو باز از تعرفهای ممدوح
خود آن نبود با غراض و تملق
بخلق کاملان باشد تخلق
تخلق رفته رفته گردد اخلاق
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۰۳ - العارالعظیم
دگر عار عظیم اندر ضمیرت
که شد تفسیر بر مقت کبیرت
ز نقص عهد میباشد اشارت
که هست از قول بیفعلت امارت
اگر در جمع مردان داخلی خود
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۶۵ - عبدالمعید
دگر از اولیا عبدالمعید است
که هر دوم بر حقش عودی جدیداست
کند حق آگه او از معادش
بعود خلق و خویش است اعتمادش
چو بیند بر حق اشیاء را اعادت
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۸۸ - عبدالعفو
بود عبدالعفوت در جنایات
همانا واسطه کل خطیئات
نبیند هیچ در جائی جنایت
مگر او را کند عفو از عنایت
چنین دیدم که در ایام سابق
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۳۹ - قابلیه الظهور
دگر هم قابلیت در ظهور است
که آن اول محبت در حضور است
بحسن خویش آن حب جمیل است
وزان «احببت ان اعرف» دلیل است
بحسن خویش مایل بود و خود بود
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۴۹ - القلب
دگر از قلب بشنو شرح و معنی
که بر فیض حیاتت اوست مبنی
مجرد جوهری نورانی و زین
بجمع روح و نفس او حد مابین
تحقق یافت انسانیت از وی
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۵۳ - الکلمه
کلمه هست بر چشم مشاهد
کنایت در یقین از کل واحد
ز ماهیات و اعیان و حقیاق
ز موجودات خارج هم بلایق
دگر فیالجمله از هر ذی تعین
[...]