گنجور

 
صفی علیشاه

از چشم تو ما مست و ز لعل تو بجوشیم

با ساغر و می‌رسته ز خود رفته زهوشیم

تا چشم کی این سو کنی از دل همه چشمیم

تا حکم چه بر لب دهی از جان همه گوشیم

از شیوه لعلت همه سر باده پرستیم

از گردش چشمت همه دم خانه بدوشیم

از چشم تو است ار همه با جان پی‌‌جنگیم

و زلعل تو است ار همه با دل بخروشیم

ز آن حال که از چشم تو دیدیم خرابیم

ز آن جام که از لعل تو خوردیم خموشیم

از چشم تو آواره ز ادوار سپهریم

با لعل تو مستغنی از الهام سروشیم

واعظ مدران چشم که ماگوش بچنگیم

زاهد چه زنی نیش که پرورده نوشیم

از گوشه چشمی همه میخانه نشینیم

و ز جرعه لعلی همه سجاده فروشیم

چون چشم بپوشد همه ساعی بخطائیم

چون لب بگشاید همه بیجان چو نقوشیم

در میکده منظور صفی الحق از آنیم

کز شیخ گریزان چو طیوری ز وحشیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode