صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح مولیالموالی حضرت علی علیهالسلام
بیا ساقی بده ساغر به عشق ساقی کوثر
دماغ جان ز می کن تر به عشق ساقی کوثر
به دردم چارهجویی کن خلاص از زردرویی کن
کرم کن باده احمر به عشق ساقی کوثر
از آن می کآتش افروزد گهی سازد گهی سوزد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - در مدح کشتی نجات حلال مشکلات حضرت علی (ع)
ای وجه رب العالمین هو یا امیرالمؤمنین
ای قبله اهل یقین هو یا امیرالمؤمنین
دل جلوهگاه روی تو محراب جان ابروی تو
تو مستعان ما مستعین هو یا امیرالمؤمنین
راه طلب پویم تو را در هر کجا جویم تو را
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح شاه انس و جان مولی الموالی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
چنانکه میشود از نور خور جهان روشن
شود ز نام علی قلب دوستان روشن
چراغ بزم جهان روی مرتضی است بلی
بود بنوروی این تیره خاکدان روشن
بلامکان ز مکان رفت چون رسول خدای
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
ای ازلی ذات از عیوب مبرا
ای ز صفات تو هستی آمده پیدا
بهر ظهور کمال نور صفاتت
کرده کمال ظهور در همه اشیا
کی تو نهان بودهٔی زدیده که باشد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
زین سرونشان یافتم آن سرونشان را
آن سرونشان نازم و این سرونشان را
زلفش بربود از من و خلقی دل و دانم
نستانم از او چون دگران من دگر آن را
چشم و مژه و ابروی او یا دو کماندار
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
زاهدا کمتر نصیحت کن من دیوانه را
در من افسون در نگیرد بس کن این افسانه را
مدتی شد بی نصیب از سنگ اطفالم دریغ
امتیازی نیست دیگر عاقل و دیوانه را
از جدائی نی عجب گر من چو نی دارم نوا
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
ویرانهٔ آن گنج نهان است دل ما
گنجینهٔ سر دو جهان است دل ما
تا گشته خریدار تو ای گوهر مقصود
فارغ ز غم سود و زیانست دل ما
احوالی از او پرس که اندر خم زلفت
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
حجه قائم که جبریلامین دربان اوست
او به فرمان خدا و چرخ در فرمان است
مطلع فجری که بادش هر دم از ما صد سلام
حجه عصری که هم والعصر اندرشان اوست
آسمانش خوان جود و خاص و عامش ریزه خوار
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
از حرم بگذر که اینجا خرگه آن شاه نیست
کوی او را کعبه جز سنگ نشان راه نیست
گرچه در دیر و حرم تابیده انوارش ولی
جز که در صحرای دل آن شاه را خرگاه نیست
از شکایت گر زنی دم یار پوشد از تو رخ
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
دل ز راه دیده از نور جمالش روشن است
اندر این کاشانه تابان آفتاب از روزنست
زاهدا حق را تو میخوانی ز عرش و من ز دل
از خدا دوری تو کوته کن سخن حق با منست
از لباس طبع بیرون آمصفا شو که هیچ
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
بطرف باغ هر آن سرو کز زمین برخاست
بیاد قامت آن یار نازنین برخاست
شمیم طرهٔ پرچین او بسی خوشتر
از آن نسیم بود کز سواد چین برخاست
کسی نشست ببزم وصال با جانان
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
ایهاالناس این جهان را نیم جو مقدار نیست
جز متاع درد و محنت اندر این بازار نیست
شد مقصر آدم و حق در جهانش جای داد
پس جهان زندان و در زندان بجز آزار نیست
گر بیابم صد زبان وز هر زبان در هر نفس
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
زلف از شانه بروی چو قمر میریزد
یا که بر برگ سمن سنبل تر میریزد
هر دلی کی هدف ناوک نازش گردد
غمزه اش خون دل اهل نظر میریزد
گر نقاب افکند از روی جود آنزهره جبین
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰
ندهی کام مرا از لب خندان تا چند
تشنه مانم بلب چشمه حیوان تا چند
ای که هر بی سرو سامان ز تو سامانی یافت
نکنی یاد من بی سر و سامان تا چند
بارها عهد به بستی و شکستی همه را
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷
شاه اورنگ نشین فکر جهانی دارد
و آن به ره خفتهٔ مسکین غم نانی دارد
درد تو از تو و درمان تو درتست بلی
نکته دریاب سخن ارزش جانی دارد
غم ز تاخیر اجابت چه خوری گاه دعا
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶
دوشین بگوش دلم آمد ز مرغ سحر
کای خفته خیز ز جا بر بند بار سفر
رفتند همسفران زیشان تو مانده قفا
غافل ز دوری ره خفته به راهگذر
ای کرده دین خدا در کار دنیی دون
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶
گم گردد آسمان و زمین در فضای دل
مرغی است جبرئیل امین در هوای دل
از دل متاب رخ که توانی جمال حق
بینی عیان در آینهٔ حق نمای دل
خلد برین که آن همه وصفش شنیدهٔی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸
ای رخت باغ بهشت و لب لعلت تسنیم
آتش هجر تو سوزنده تر از نار جحیم
تا زگیسوی تو بویی بمن آرد همه شب
تا سحرگاه نشینم به گذرگاه نسیم
دهنت حلقه میم و الف قامت من
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷
دل کشد گه بحرم گاه سوی دیر مغانم
چه کنم در کف دیوانه فتاده است عنانم
چون غم عشق تو ایدوست بپوشم که بمردم
چشم خوبنار همی فاش کند راز نهانم
همه جا خلق بانگشت نمایندم و شادم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶
افسوس که از حالت خود بیخبرانیم
یک دهر همه کور و یک آفاق کرانیم
ره پر چه و ما کور و ز نا بردن فرمان
هم از نظر افتادهٔ صاحبنظرانیم
شه جاده کزان قافله سالار گذشته
[...]