گنجور

 
صغیر اصفهانی

ای ازلی ذات از عیوب مبرا

ای ز صفات تو هستی آمده پیدا

بهر ظهور کمال نور صفاتت

کرده کمال ظهور در همه اشیا

کی تو نهان بودهٔی زدیده که باشد

از در و دیوار جلوهٔ تو هویدا

جز تو که از چوب میوه‌ها بنماید

جز تو که آرد ز خاک لاله حمرا

بر سر هر شاخ گل بطرف گلستان

مرغ نباشد مگر بذکر تو گویا

از تو عیان حسن و عشق هر دو که هستی

صانع زلف مسلسل و دل شیدا

از پی زینت فزائی چمن حسن

آوری از چشم مست نرگس شهلا

بار خدایا تویی که ذکر تو گویند

در همه دیر و حرم کنشت و کلیسا

در طرق اعتقاد سوی تو پویند

جمله یهود و مجوس و مسلم و ترسا

از تو بهر دل که نور معرفتی تافت

دم نتواند زدن دگر ز من و ما

وصف تو را نی همین صغیر نه در خور

مانده در این ره بجا چه پیر و چه برنا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode