گنجور

 
صغیر اصفهانی

بیا ساقی بده ساغر به عشق ساقی کوثر

دماغ جان ز می کن تر به عشق ساقی کوثر

به دردم چاره‌جویی کن خلاص از زردرویی کن

کرم کن باده احمر به عشق ساقی کوثر

از آن می کآتش افروزد گهی سازد گهی سوزد

بزن بر خرمنم آذر به عشق ساقی کوثر

من آن مرغ خوش‌الحانم که روز و شب غزل‌خوانم

کنم پیوسته افغان سر به عشق ساقی کوثر

فلک گر آتش افروزد دوصد نوبت پرم سوزد

برآرم بار دیگر پر به عشق ساقی کوثر

نه من تنها رهش پویم نه من سرگشته اویم

که گردد گنبد اخضر به عشق ساقی کوثر

به مانند من حیران شب و روزند سرگردان

مه و مهر انجم و اختر به عشق ساقی کوثر

من مسکین نالایق نه امروزم بوی عاشق

که من زادستم از مادر به عشق ساقی کوثر

خوشا آنگه خوشا آن دم که رخت از این جهان بندم

برآید روحم از پیکر به عشق ساقی کوثر

چو روز رستخیز آید که هول هرکس افزاید

روم مستانه در محشر به عشق ساقی کوثر

غلام او صغیرم من ز عشقش ناگزیرم من

سرشته طینتم داور به عشق ساقی کوثر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode