سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱
بردهام امروز بوی خوش ز باغ تازهای
باز پیدا کردهام چون گل دماغ تازهای
میدوم عمریست چون خورشید بر گرد جهان
تا از آن گمگشتهام یابم سراغ تازهای
گفت امشب خانهات روشن کنم چون آفتاب
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۲
فصل نوروز است میآید هوای تازهای
بلبل و گل را شده برگ و نوای تازهای
بر سر افتادگان افتاده سودای لباس
سرو میخواهد درین موسم قبای تازهای
حلقه تسبیح خود کردند حقگویان جدید
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳
برآرد از چمن گل را خزان آهسته آهسته
کشد خار انتقام از بوستان آهسته آهسته
چو شمع از فکر رویش رفته رفته آب گردیدم
فتاد این آتشم در مغز جان آهسته آهسته
میان ما و او یکذره کلفت سد آهن شد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴
ز بیم نرگس مستت پرید رنگ پیاله
به دور چشم تو کم یافت شیشه سنگ پیاله
چو تو به رنجش ساغر نخواهم از این پس
که دیر صلح بود طبع زود جنگ پیاله
چه حظ بود ز تماشای غنچه مرغ چمن را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵
دل همچو اشک بر سر مژگان برآمده
بهر نظاره رخ جانان برآمده
هر برگ لاله یی ز دل پاره کیست
از دست داغ من به بیابان برآمده
سودای من ز خط لب او زیاده شد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶
دل از خود رفته شوری بر من دیوانه افتاده
به جستجوی این طفل آتشم در خانه افتاده
گذر آن ماهرو را بر من دیوانه افتاده
به پابوسی سرم بر آستان خانه افتاده
کجا آن شمع بی پروا نظر بر حالم اندازد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷
دلبر سوداگرم از شهر کابل آمده
در پیش چون عارفان عاشقان کل آمده
بهر طوف آستان کوی آن گل پیرهن
از گلستان خانه خیز امروز بلبل آمده
ساکنان هند را نقش پریشان ساخته
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸
تا ز پیش چشم من ای دشتپیما رفتهای
آتشی افگنده ای در دشت و صحرا رفتهای
سرمه چشمی و نور چشم از من بردهای
یوسف مصری ز آغوش زلیخا رفتهای
سبز میگردد نهال شوخ در هر سرزمین
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹
پنجهام هرگز نرفته بر در کاشانهای
نقش پای من ندیده آستان خانهای
دامن زلف تمنا کی به چنگ آید مرا
نی زبان گفتوگو و نی اصول شانهای
ساغر خود میبرم پیش حباب از سادگی
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰
تا تو رفتی انجمن گردید ماتمخانهای
شمع افتادست همچون مرده پروانهای
رفتی و بزم مرا یکسر پریشان ساختی
نی صراحی پیش ساقی نی به جا پیمانهای
آمدم چون آفتاب از دست تنهایی به جان
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱
نوخط من ز سفر تا به وطن آمدهای
سرمه چشمی و در دیده من آمدهای
زلف شبرنگ تو دل برده ز سوداگر مشک
رفتهای جانب هند و ز ختن آمدهای
قامت سرو خطت سبزه و رخسار تو گل
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲
چهره افروخته همچون گل باغ آمدهای
ساغر باده به کف تازه دماغ آمدهای
چه کنم تا به لبت راه سخن بکشایم
تو که محجوبتر از غنچه باغ آمدهای
لالهزاری که دلم داشت خزان ساختهای
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳
جانب کلبهام ای ماهجبین آمدهای
آفتابی به تماشای زمین آمدهای
زاهد و مست به دنبال تو زنار به دوش
بهر تاراج دل و غارت دین آمدهای
شده از نکهت گل خاطرت آشفتهدماغ
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴
مرا در کشور تسلیم یارب تاج شاهی ده
به بحر و بر اگر افتم کباب از مرغ و ماهی ده
دل تاریک من از شعله جواله روشن کن
چراغ خانه ام زان ماهرویی خیرگاهی ده
مزین کن ز سودای لباس فقر دوشم را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵
چهره افروخته از باده ناب آمدهای
بهر پرسیدن دلهای کباب آمدهای
در دل ای توبهشکن قصد هلاکم داری
بر کمر تیغ به کف جام شراب آمدهای
دوش در کلبهام آتش زده رفتی چون برق
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۶
میکشم می هر سحر با میپرست تازهای
باده بخشد نشئه دیگر ز دست تازهای
کاکل مشکین به دوش افگنده پیدا شد ز دور
در صف دلها پدید آمد شکست تازهای
همچو نرگس در چمن ساغر به دست ایستادهام
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۷
از شکایت دل نمیسازد ز ما اندیشهای
آشنای ما بود یار ملامتپیشهای
پادشاهی کو ز ملک خود نمیگیرد خبر
مرده شیری بود افتاده دور از بیشهای
میروم امروز از میخانه با چشم پر آب
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸
تا تو ای یوسف مصری ز سفر آمدهای
نور چشمی و در آغوش نظر آمدهای
کرده بال و پر خود فاخته پایاندازت
بس که چون سرو چمن تازه تر آمدهای
رفته بودی تو چو خورشید به کشورگیری
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹
برده دل را از بر من نونهال تازهای
کردهام بیعت به دست خردسال تازهای
کرده دوران آستانم را زیارتگاه خضر
بر سرم تا آمده صاحبکمال تازهای
دیدهام شمعی که چون پروانه میسوزد دلم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰
در دلم افتاده همچون لاله داغ تازهای
خانهام گردیده روشن از چراغ تازهای
غنچه پژمرده امید من گل کرده است
ای نسیم صبحدم دارم دماغ تازهای
سیر گلزار ارم را از نظر افگندهام
[...]