گنجور

 
سیدای نسفی

دلبر سوداگرم از شهر کابل آمده

در پیش چون عارفان عاشقان کل آمده

بهر طوف آستان کوی آن گل پیرهن

از گلستان خانه خیز امروز بلبل آمده

ساکنان هند را نقش پریشان ساخته

پیش پیش کاروانش بوی سنبل آمده

بهر دامنگیریش قد راست کرده ارغوان

از برای خیربادش نکهت گل آمده

شمع خود را کرده پنهان در میان دود آه

سوی بزمم تا پریشان کرده کاکل آمده

تا نهاده پا به سیر کوچه باغ بوستان

از چمن بیرون به استقبال او گل آمده

سیدا خود را چو قمری در قفس انداخته

بس که سرو او ز سر تا پا تغافل آمده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode