گنجور

 
سیدای نسفی

می‌کشم می هر سحر با می‌پرست تازه‌ای

باده بخشد نشئه دیگر ز دست تازه‌ای

کاکل مشکین به دوش افگنده پیدا شد ز دور

در صف دل‌ها پدید آمد شکست تازه‌ای

همچو نرگس در چمن ساغر به دست ایستاده‌ام

آرزو دارم که بینم چشم مست تازه‌ای

پنجه خود را نگارین کرده آمد بر سرم

این ستمگر باز پیدا کرد دست تازه‌ای

سیدا از سبحه بر کف دی برهمن دید و گفت

بر در بتخانه آمد بت‌پرست تازه‌ای