گنجور

 
سیدای نسفی

تا تو رفتی انجمن گردید ماتم‌خانه‌ای

شمع افتادست همچون مرده پروانه‌ای

رفتی و بزم مرا یکسر پریشان ساختی

نی صراحی پیش ساقی نی به جا پیمانه‌ای

آمدم چون آفتاب از دست تنهایی به جان

روزگاری شد نمی‌یابم به خود هم‌خانه‌ای

جوش سودای تو هردم می‌زند سنگم به سر

می‌روم در کوچه‌ها مانندهٔ دیوانه‌ای

جست‌و‌جویت می‌کنم از خود نمی‌یابم خبر

گاه از هم‌صحبتان جویم گه از دیوانه‌ای

استخوانم توتیا خواهد شد از جور فلک

در گلوی آسیا افتاده‌ام چون دانه‌ای

سیدا از خانه‌ام تا آن پری‌رو رفته است

کشته شمع کلبه‌ام دیوانه پروانه‌ای