گنجور

 
سیدای نسفی

برآرد از چمن گل را خزان آهسته آهسته

کشد خار انتقام از بوستان آهسته آهسته

چو شمع از فکر رویش رفته رفته آب گردیدم

فتاد این آتشم در مغز جان آهسته آهسته

میان ما و او یکذره کلفت سد آهن شد

شود ریگ روان کوه گران آهسته آهسته

چو برق امروز اگر چه تندرو باشد ولی فردا

ز پیشم بگذرد دامنکشان آهسته آهسته

چو برق امروز اگر چه تندرو باشد ولی فردا

ز پیشم بگذرد دامنکشان آهسته آهسته

به رویش زلف و خط چندان هجوم آورد می ترسم

کند این ملک را هندوستان آهسته آهسته

از آن روزی که من خود را نشان تیر او کردم

فتادم دور از آن ابروکمان آهسته آهسته

ببر آن قد موزون خواهد آمد صبر باید کرد

شود صاحب ثمر نخل جوان آهسته آهسته

چو گل امروز اگر چه بر سر هنگامه جا دارد

نشنید عاقبت بر آستان آهسته آهسته

به وقت سبزه نتوان زود رفتن سیدا از باغ

ببر پیوند از خط بتان آهسته آهسته