گنجور

 
سیدای نسفی

جانب کلبه‌ام ای ماه‌جبین آمده‌ای

آفتابی به تماشای زمین آمده‌ای

زاهد و مست به دنبال تو زنار به دوش

بهر تاراج دل و غارت دین آمده‌ای

شده از نکهت گل خاطرت آشفته‌دماغ

از تماشای چمن چین به جبین آمده‌ای

مست و خنجر به کمر قصد هلاکم داری

می‌توان یافت که از بهر همین آمده‌ای

زلف پیچیده به خط کاکل مشکین به میان

بار بربسته چو سوداگر چین آمده‌ای

از کلامت شده هنگامه من کان شکر

سوی بزمم به لبان شکرین آمده‌ای

خط برآورده و دل‌پرسی من می‌سازی

به سر من به دم بازپسین آمده‌ای

سیدا ورد زبان نام تو را کرده چرا

زهر را کرده نهان زیر نگین آمده‌ای