گنجور

 
سیدای نسفی

برده‌ام امروز بوی خوش ز باغ تازه‌ای

باز پیدا کرده‌ام چون گل دماغ تازه‌ای

می‌دوم عمری‌ست چون خورشید بر گرد جهان

تا از آن گم‌گشته‌ام یابم سراغ تازه‌ای

گفت امشب خانه‌ات روشن کنم چون آفتاب

بر کف هر ذره‌ام باشد چراغ تازه‌ای

می‌نمایی خویش را هر روز بر رنگ دگر

چند می‌سوزی مرا ای گل به داغ تازه‌ای

گر نمی‌گیری خبر از سیدا ای شمع بزم

کُشته خواهد گشت در پای چراغ تازه‌ای