گنجور

 
سیدای نسفی

دل از خود رفته شوری بر من دیوانه افتاده

به جستجوی این طفل آتشم در خانه افتاده

گذر آن ماهرو را بر من دیوانه افتاده

به پابوسی سرم بر آستان خانه افتاده

کجا آن شمع بی پروا نظر بر حالم اندازد

که دلها در رهش چون مرده پروانه افتاده

ز جوش بوالهوس از کوی او بیرون کنم خود را

که این کشور به دست مردم بیگانه افتاده

به جستجوی زلف او شکسته تا کمر پایم

به دامنگیریش دستم جدا از شانه افتاده

به حرف آشنا هرگز دلش مایل نمی گردد

بتی دارم که طبعش از سخن بیگانه افتاده

فلک ای سیدا هرگز به کام من نمی گردد

ز دست کوته ام عمریست این پیمانه افتاده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode