سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
ای شمع سوی خانه من بی طلب بیا
هنگام صبح اگر نتوانی به شب بیا
اسباب عیش بهر تو آماده کرده ام
چون گل گشاده روی تبسم به لب بیا
چین از جبین چو گردن مینا به طاق نه
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
قبا کشیده به بر قامت بلند تو را
شکر گرفته در آغوش نوشخند تو را
هلال تا به رکاب تو سر نهد چون نعل
هزار بار ببوسد سم سمند تو را
دلم شکسته و عمریست آرزو دارد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
تا جلوه عنان تو برداست هوش ما
دارد سری به حلقه فتراک گوش ما
لب بستر کی به غنچه گشاید در نشاط
باشد کلید فتح زبان خموش ما
ای محتسب رعایت خود را نگاه دار
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
ز بخت تیره بود تازه داغ لاله ما
فتیله آه بود در چراغ ناله ما
ز بحر کاسه گرداب پر نمی گردد
چگونه آب نگردد دل پیاله ما
جهانیان در گفت و شنود بربستند
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
خاک مجنون داد تا بر باد آه سرد ما
خواهد آمد خانه خیز اکنون به صحرا گرد ما
کهربا در دست ما کی می تواند آب ریخت
می کشد بی آبرویی پیش رنگ زرد ما
کوه خواهد جست همچون نبض بیماران ز جا
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
به شمع بزم امشب عرض کردم خامه خود را
به بازوی پر پروانه بستم نامه خود را
چو گل در قلزم خون زد مرا سودای عریانی
به شاخ شعله آخر پهن کردم جامه خود را
درین گلشن دماغم خشک شد از بوی نومیدی
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
خداوندا مده از جوی غفلت آب تاکم را
ز دست معصیت کوتاه کن دامان پاکم را
کند پرهیز انگشت حکیم از جنبش نبضم
نباشد چاره یی غیر از تو جان دردناکم را
تنم را همچو گل کردی به داغ آلوده صبری ده
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
دل را اسیر دام بلا می کنیم ما
کاری که می کنیم بجا می کنیم ما
ما را به کعبه راهبری احتیاج نیست
ابروی یار قبله نما می کنیم ما
امید خود به چرخ سیه کاسه می بریم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
ای خرامت را ثناگو همچو قمری هوشها
سرو قدت را حصار عافیت آغوشها
سربلندان همچو سرو آواز سایل نشنوند
کردهاند از طوق قمری حلقهها در گوشها
شهد اگر خواهی برو در خانه زنبور باش
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
خال او در بند آن زلف چو شست افتاده است
مژده باد ای دل که دزد من به دست افتاده است
بر سرش خورشید همچون ذره می آید به رقص
هر که درین کوی همچون خاک پست افتاده است
از در میخانه تا آن شوخ چشم من گذشت
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
دلم به پرده دریهای اشک خورسند است
محبت پدری عیب پوش فرزند است
به غیر محنت و غم نیست قسمت فرهاد
همیشه خون جگر روزیی هنرمند است
ز اهل جود صدایی بروز نمی آید
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
دلبر سوداگر من عزم کابل کرده است
داغم از اعضا چو شاخ ارغوان گل کرده است
می برد آغوشم از حسرت ز جا چون برگ گل
محمل خود را مگر از بال بلبل کرده است
بهر قتلم کرده با او خونم انشا نامه یی
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
در دل خوبان به جای مهر دایم کینه است
کار این آهندلان بر عکس چون آئینه است
راز دل را ما چو گل افشان عالم کرده ایم
در کف دست است ما را آنچه در گنجینه است
می خوریم امروز افسوس حیات رفته ار
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
کارم ز درد عشق به مردن رسیده است
چاکم ز سینه تا لب دامن رسیده است
ای باد صبحدم قدمی پیشتر گذار
امروز غنچه ام به شکفتن رسیده است
بر کوه اگر نهم کمر کوه بشکند
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹ - قطعه از غزل
خسرو گیتی ستان سبحانقلی خان شاه عصر
خاک پای او جواهر سرمه چشم تر است
کوکب طالع شد از ذات شریفش نامدار
بر زمینش آفتاب افتاده چون خشت زر است
کوکب است این یا طلوع شمس یا بدر منیر
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
روزیم هر روز دشنام از دهان تنگ توست
روز و شب همچون صراحی چشم من بر سنگ توست
از دکانت گر گذر سازم رسد پایم به سنگ
گر نشینم بر تماشای جمالت ننگ توست
پیکرم از دیدنت فواره آتش شود
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
والشمس والضحی گل روی محمد است
واللیل تار سنبل موی محمد است
خورشید می کند قدح ماه پر ز شیر
از بس که در سراغ سبوی محمد است
در باغ شبنمی که به رخساره گل است
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
نسازم ز بانگ سگانت شکایت
که دارم ز سرو روانت روایت
بگیرم سر راه و بوسم رکابت
اگر می شود از عنانت عنایت
خزان ره نیابد به باغ تو هرگز
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵
در گلستان بیتو اشک از چشم بلبل میچکد
رنگ و بو میگردد و آب از رخ گل میچکد
مرغ دل را کشتهای امروز پنهان کردهای
خون این صید از دم تیغ تغافل میچکد
زلف مرطوب که امشب داده آبت ای نسیم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
مرغ بی بال و پری دیدم دلم آمد به یاد
ناله جغدی شنیدم منزلم آمد به یاد
از فریب و وعده های او شدم راضی به مرگ
شب همه شب دست و تیغ قاتلم آمد به یاد
در تلاش بحر چون گرداب سرگردان شدم
[...]