گنجور

 
سیدای نسفی

ز بخت تیره بود تازه داغ لاله ما

فتیله آه بود در چراغ ناله ما

ز بحر کاسه گرداب پر نمی گردد

چگونه آب نگردد دل پیاله ما

جهانیان در گفت و شنود بربستند

نصیب رخنه دیوار شد رساله ما

دماغ سوختگان را که می کند روشن

تهی شدست ز روغن چراغ لاله ما

ز خانه پا نگذاریم سیدا بیرون

مباد کهنه براتی شود حواله ما