گنجور

 
سیدای نسفی

دلم به پرده دریهای اشک خورسند است

محبت پدری عیب پوش فرزند است

به غیر محنت و غم نیست قسمت فرهاد

همیشه خون جگر روزیی هنرمند است

ز اهل جود صدایی بروز نمی آید

در مروت احسان ز پشت او بند است

به توبه یی که شکستی درست تکیه مکن

بنه ز دست عصایی که سست پیوند است

ز اشک و آه مرا سیدا جدایی نیست

یکیست نور دل و دیگری جگر بند است