گنجور

 
سیدای نسفی

در گلستان بی‌تو اشک از چشم بلبل می‌چکد

رنگ و بو می‌گردد و آب از رخ گل می‌چکد

مرغ دل را کشته‌ای امروز پنهان کرده‌ای

خون این صید از دم تیغ تغافل می‌چکد

زلف مرطوب که امشب داده آبت ای نسیم

شبنم آشفتگی از شاخ سنبل می‌چکد

از تردد پا کشیدن حج اکبر کردن است

آب زمزم از لب جام توکل می‌چکد

از دهان خامه هر شب سیدا آب سیاه

تا سحر در حسرت آن زلف و کاکل می‌چکد