گنجور

 
سیدای نسفی

نسازم ز بانگ سگانت شکایت

که دارم ز سرو روانت روایت

بگیرم سر راه و بوسم رکابت

اگر می شود از عنانت عنایت

خزان ره نیابد به باغ تو هرگز

در او هست سرو روانت حمایت

کدام التفات تو را شکر گویم

ندارد عطای نهانت نهایت

ره رستگاری نما سیدا را

نباشد به باغ جنانت جنایت