گنجور

 
سیدای نسفی

مرغ بی بال و پری دیدم دلم آمد به یاد

ناله جغدی شنیدم منزلم آمد به یاد

از فریب و وعده های او شدم راضی به مرگ

شب همه شب دست و تیغ قاتلم آمد به یاد

در تلاش بحر چون گرداب سرگردان شدم

حسرت لبهای خشک ساحلم آمد به یاد

سر نزد از کشتزار عمر من غیر از سپند

سوختم چون مزرع بی حاصلم آمد به یاد

سیدا دیدم به خاک افتاده برگ لاله را

تیغ ناحق خورده صید بسملم آمد به یاد