وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۱۴ - در مدح امیرمؤمنان علی علیه السلام
چه شود، زراه وفا اگر
نظری به جانب ما کنی
که به کیمیای نظر مگر
مس قلب تیره طلا کنی
یمن از عقیق تو آیتی
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۱۵ - در مدح و منقبت امیرمؤمنان علی علیه السلام
ساقیا بیا ز آفتاب می
می نما تو هی ذرّه پروری
هی بده مرا از ره وفا
کاسه ی زری آب آذری
آفتاب را در پیاله کن
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند دوم
میزان حُسن و عشق چو با هم قرین فتاد
سهم بلای او به امام مبین فتاد
عشقش عنان کشید ز یثرب به کربلا
کوشید تا که کار، به عین الیقین فتاد
در دشت عشق تاخت سمند آنقدر که کار
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند سوم
چون کاروان عشق به دشت بلا گذشت
افکند بار عشق در آنجا ز جا گذشت
با عشق دید آب و هوایش چو سازگار
منزل نمود و از سر آب و هوا گذشت
سالار کاروان همه کالای عشق را
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند چهارم
شیران کارزار و امیران روزگار
عبّاس و عون و جعفر و عثمان نامدار
در باغ بوتراب خزان چون رسید، شد
بر سرو هر سه چار سموم اجل دچار
عبّاس خواند هر سه برادر، به نزد خویش
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند پنجم
بر زخمهای پیکرت ار، اشک مرهم است
پس گریه تا به حشر برآن زخمها کم است
زان ناوکی که بر دلت آمد زشست کین
خون دل از دو دیده روانم دمادم است
زان تیغ کین به فرق تو تا حشر خاک غم
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند هشتم
چون شهسوار عشق به دست بلا رسید
بر، وی ز دوست تهنیت و مرحبا رسید
کرد از نشاط هروله با یک جهان صفا
از مروه ی وفا چو به کوی صفا رسید
تذکار عهد پیش و بلای الست شد
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند نهم
ای خاک کربلا تو به از مشک و عنبری
ازهر چه گویمت تو از آن چیز برتری
ای خاک پاک این نه خطا بود خواندمت
اکسیر اعظمی تو و گوگرد احمری
ای خاک چیستی تو ندانم که عرش هم
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند یازدهم
ای خاک کربلا تو بهشت برین شدی
زآنرو که جای خسرو دنیا و دین شدی
نازی اگر به کعبه و بالی اگر، به عرش
زیبد چو جای آن بدن نازنین شدی
هستی زمین و قدر تو از آسمان گذشت
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند سیزدهم
دگر چو نوبت آن کودک صغیر آمد
ز چرخ پیر خروش ملک به زیر آمد
به جان نثاری بابا، ز گاهواره ی ناز
نخورد شیر تو گفتی چو بچه شیر آمد
که گر، به جثّه صغیرم ولی به رتبه کبیر
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند چهاردهم
شمر لعین چو خنجر کین از کمر کشید
جبریل مضطرب زجگر نعره بر کشید
آن بی حیا ز روی پیمبر نکرد شرم
خنجر زکین به حنجر آن محتضر کشید
خورشید منکسف شد و آفاق پر زشور
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند پانزدهم
می بود واجب ار، که کسی را چنین کشند
ممکن نمی شدی که به این ظلم و کین کشند
اسلام و دین ببین که چسان امّت نبی
دین را بهانه کرده و اسلام و دین کشند
بهر یزید و زاده ی مرجانه ی پلید
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند شانزدهم
ای خون پاک از همه چیزی تو برتری
زان برتری که خون خداوند اکبری
ای خون هزار مرتبه سوگند، می خورم
بر پاکی ات که طاهر و طُهر و مطهری
ای خون پاک گر تو نه ثاراللّهی چرا
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند هفدهم
آه از دمی که رو به ره آورد کاروان
بر هفتم آسمان شد از آن کاروان فغان
یک کاروان تمام زن و طفل خورد سال
از جور چرخ بی کس و در، بند ناکسان
یک تن نبود محرمشان غیر عابدین
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند هجدهم
آن کشته یی که نیست جزایی برای او
غیر از خدای او که بود خونبهای او
آن کشته یی که حیدر و زهرا و مصطفی
دارند صبح و شام به جنّت عزای او
آن کشته یی که شمّه یی از شرح ماتمش
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند بیستم
دست قضا چو خون حسین ریخت بر زمین
آندم قدر، ز روی نبی گشت شرمگین
ذرّات کاینات قرین فنا شدند
چون شد قِران مهر و مهش با سنان کین
نزدیک شد به هم خورد اوضاع روزگار
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند بیست و یکم
هر دُرّ اشک کز غم آن تاجدار نیست
در پیش اهل نظر آبدار نیست
آغشته گر، به خون جگر نیست دُرّ اشک
هرچند پربهاست ولی شاهوار نیست
پیوسته داغدار و جگرخون چو لاله باد
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند بیست و دوم
هفتاد تن ز عشق چو از پا در اوفتاد
پس قرعه اش به نام علی اکبر اوفتاد
دیدار را که نرخ به جان بسته بود عشق
دیگر از آن گذشت و ز جان برتر اوفتاد
بالا گرفت قیمت دیدار حسُن یار
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » تضمین غزل سعدی
شه دین گفت به تن زخم مرا، مرهم ازوست
شکر او را که مرا عهد و وفا محکم از اوست
غمی ار، هست مرا شادم از آن کان غم ازوست
«به جهان خرم از آنم که جهان خرّم ازوست»
«عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست»
[...]