گنجور

 
وفایی شوشتری

هر دُرّ اشک کز غم آن تاجدار نیست

در پیش اهل نظر آبدار نیست

آغشته گر، به خون جگر نیست دُرّ اشک

هرچند پربهاست ولی شاهوار نیست

پیوسته داغدار و جگرخون چو لاله باد

آن دل کز آتش غم او داغدار نیست

چشمی که گریه اش نبود در غم حسین

خندان هزار حیف به روز شمار نیست

هرگز مباد خرّم و خندان کسی که او

غمگین و زار درغم آن شهریار نیست

او سر دهد به تیغ جفا از برای ما

ما را سری به زانوی غم استوار نیست

او جان نثار دوست نماید، به راه ما

ما را، دودانه اشک به راهش نثار نیست

از ماه تا به ماهی و از عرش تا به فرش

کو دیده یی که از غم او اشکبار نیست

زین ماتم است مردم چشم سیاه پوش

او را به عیش اهل جهان هیچ کار نیست

پیوسته اشک سرخ من اندر کنار باد

چون دُرّ نظم دلکش من آبدار باد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode