گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۳۲ - در تنگدلی خودگوید

 

دلی تنگ تر دارم از چشم مور

ولی تا بخواهی در اوخفته شور

به قد خم تر از ابروی دلبرم

ز گیسوی دلبر پریشان ترم

به من هفتخوان گشته این روزگار

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۳۳ - در زراعت وشرح حال خود

 

به دهقانی افتدتو را کار اگر

وگر خواهی از کشته خودثمر

بکن سعی تا نگذرد وقت کار

هم ازوقت رو زودتر تخم کار

اگر کشت خواهی کنی سال نو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۳۴ - درباره ریاکاران زاهدنما

 

گذارند داغی به ران ستور

که بشناسدش صاحب از راه دور

چرا داغ زاهدنهد بر جبین

جبین را ندانسته از ران یقین

پی صیدخلق است در صبح وشام

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۳۵ - مناجات

 

خدایا توئی خالق کارساز

دری بررخ ما کن از لطف باز

توبردرد هر کس دوا میدهی

توبر بینوایان نوا می دهی

بکن دردما را زرحمت علاج

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۳۶ - فی التنبیه

 

گرت سیم وزر هست هستی عزیز

توئی صاحب فهم وفضل وتمیز

اطاعت کند از تومیر وفقیر

شوی حکمران بر صغیرو کبیر

همه کارهای تودارد رواج

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۳۷ - در اسرار حکایت شمع و پروانه

 

شمع این نوری که بر سر باشدش

پرتوی از روی دلبر باشدش

هست شاهان را به نورش احتیاج

چهره دارد سندروسی تن چوعاج

جان دهد هر کس از او برند سر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۳۸ - فی التنبیه

 

به پیری مجوچون جوانی نشاط

شب آمد دکان بند وبرچین بساط

هوی وهوس را کن از سر به در

دیگر نامی از عیش وعشرت مبر

برون کن ز دل هر چه هست آرزو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۳۹ - خطاب به ریاکاران زاهد نما

 

مده زاهدا بیش ازاینم صداع

برومختصر کن سخن گووداع

نصیحت نگو کم بده دردسر

که پندت نگردد به منکارگر

پی کار خود روچه کارت بمن

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۴۰ - فی التنبیه

 

رفیقان که هستند پیش توجمع

چو پروانه هائی که بر دور شمع

همه در پی اخذ مال تواند

پی کندن پرو بال تواند

تو راکاسه بینند تا پر می است

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۴۱ - شکایت از دوستانی ریائی

 

رفیقی ندیدم که باشد شفیق

ز اکسیر نایاب تر شد رفیق

تو راکیسه وکاسه تا پر بود

سخن های تو خوشتر از در بود

رفیقان همه یار غار تواند

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۴۲ - رقعه وعده گیری

 

ای به خویب یگانه ی آفاق

نبود برملازمان گر شاق

لیله الجمعه را زروی کرم

رنجه فرما به بنده خانه قدم

لیله السبت را ز روی کرم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۴۳ - در عزای شهیدکرببلا شاه لب تشنه سیدالشهدا

 

زنگ عصیان ز گریه بزدائید

قهوه تلخ صرف فرمائید

ساعتی گر کشید زحمت وزجر

نیست بهر ملازمان بی اجر

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۴۴ - حکایت

 

یکی روز و شب مست بود از مدام

چنین بود تا عمر او شد تمام

رفیقان نهادند او را به قبر

بر احوال او جمله گریان چو ابر

کز اعمال او چون شود کار او

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۴۵ - یا علی ای محرم یزدان پاک

 

یا علی ای محرم یزدان پاک

ازغم هجران توگشتم هلاک

ای شه با کر وفر دادگر

بر من آشفته دل آور نظر

علت ایجاد دو عالم توئی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۴۶ - ای بت مه طلعت پیمان گسل

 

ای بت مه طلعت پیمان گسل

ای مه تابان بررویت خجل

آتش عشق رخ توبرفروخت

هستی ما را همه یکسر بسوخت

شعله عشقت بزدآتش به جان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۴۷ - در فرق کمال ومال

 

مرا با کمالی بگفت ازملال

بود حرف تشبیه کاف کمال

بگفتم دهدنشئه چون می کمال

کم از می بود مستیش کی کمال

به کسب کمال آنکه کوشد خوش است

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۴۸ - درجفر

 

بکن هرچه داری ز یزدان سؤال

بتاریخ روز وشب وماه وسال

پس آنگه حروفات اوراشمار

شماری هم از نقطه هایش بر آر

برابر کن این دو عدد را به هم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۴۹ - درشکایت

 

فلک راچه کین باشداز من به دل

که جوروجفا میکند متصل

به روزوشب وهفته وماه وسال

نه بگذاردم یکدم آسوده حال

زند بر رگ جان من نیشتر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۵۰ - علامت مردخدا

 

هر کس که نهاده داغ بر دل

آسان کند او زخلق مشکل

او مردخداست فیض از اوخواه

زوپرس خبر که هست آگاه

تعظیم بدونما که میر اوست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۵۱ - مناجات

 

الهی ترحم به عبدالذلیل

ذلیلم ما ای خدای جلیل

لنا لیس فی الدار زادالثواب

مگرفضل توگیرد از رخ نقاب

همه رهروان وهمه گمرهیم

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode