گرت سیم وزر هست هستی عزیز
توئی صاحب فهم وفضل وتمیز
اطاعت کند از تومیر وفقیر
شوی حکمران بر صغیرو کبیر
همه کارهای تودارد رواج
نبینی گهی ذلت واحتیاج
به روز وشب وهفته وماه وسال
زهر درد وغم باشی آسوده حال
گرت سیم وزر نیست پس روبمیر
که عیش است مردن به حال فقیر
نمیباشد او را دل ودین به جا
مگر رحمی آرد به حالش خدا
هر آنکس که اورا زر وسیم نیست
دلش خالی از انده وبیم نیست
به حکمت اگر همچو لقمان بود
چو بی سیم وزرهست نادان بود
ور ازهوش ودانش فلاطون بود
چوبی سیم وزر هست مجنون بود
خصوص آنکه باشد به قید عیال
که یکدم نمیباشد آسوده حال
وبال عیال و غم نیستی
توئی کوه آهن اگر ایستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.