گنجور

 
بلند اقبال

مده زاهدا بیش ازاینم صداع

برومختصر کن سخن گووداع

نصیحت نگو کم بده دردسر

که پندت نگردد به منکارگر

پی کار خود روچه کارت بمن

مگوازحدیث قیامت سخن

من ار ظلمتم تو برو نور باش

بهخلد برین همدم حور باش

ز دوزخ دهی تا کی اندیشه ام

مزن اینقدر سنگ بر شیشه ام

مکن ناامیدم ز درگاه حق

چرا میکنی دورم ازراه حق

تومغرور کار ثواب خودی

تو مخمورجام شراب خودی

کجا آتش عشق درجان توست

کجا بهتر از کفر ایمان توست

نه نان تو بیغش تر از آب ماست

نه بیداری تو به از خواب ماست

به حشر ار مرا جا به دوزخ شود

به جان تو آتش به من یخ شود

من ار خوبم ار بد برای خود م

من امیدوار از خدای خودم