گنجور

 
بلند اقبال

ای بت مه طلعت پیمان گسل

ای مه تابان بررویت خجل

آتش عشق رخ توبرفروخت

هستی ما را همه یکسر بسوخت

شعله عشقت بزدآتش به جان

سوختم از آتش دل الامان

نیستی آگه غم عشقت چه کرد

در دلم از حسرت واندوه ودرد

از غم عشق رخ نیکوی تو

شددلم آشفته تر از موی تو

تا شدی از پیش من ای یار دور

تنگتر آمددلم از چشم مور

هجر تو زد بر دل من آتشی

من خوشم از سوختن ار تو خوشی

وصل تو روزی شود ار روزیم

به بود از روزی هر روزیم