گنجور

 
بلند اقبال

خدایا توئی خالق کارساز

دری بررخ ما کن از لطف باز

توبردرد هر کس دوا میدهی

توبر بینوایان نوا می دهی

بکن دردما را زرحمت علاج

که بیمار هستیم وناخوش مزاج

براحوال ما بندگان ضعیف

تفضل کن ای کردگار لطیف

به ما عدل توجان گدازی دهد

بکن فضل تا سرفرازی دهد

عزیز آنکه شد عزت او ز توست

ذلیل آنکه شد ذلت او زتوست

گهی دشمنان را کنی پایدار

گهی دوستان را بری پای دار

ببخشی بهکوه و بگیری به کاه

نجوئی ثواب و بشوئی گناه

یکی را به دولت کنی شادمان

یکی را به نکبت کنی توأمان

یکی را دهی تختی وتاج و گنج

یکی را سیه بختی ودردورنج

به عالم بود حد وقدرت که را

که گوید به کار توچون وچرا