گنجور

 
بلند اقبال

مرا با کمالی بگفت ازملال

بود حرف تشبیه کاف کمال

بگفتم دهدنشئه چون می کمال

کم از می بود مستیش کی کمال

به کسب کمال آنکه کوشد خوش است

شراب حلال ار بنوشد خوش است

ز شه حکمآید چودر ضبط مال

شودضبط مال تو بی قیل و قال

کمال تو هر جا تو را همره است

نه دزدش بردضابطش نه شه است

نخواهدگماری به اوپاسبان

نه حاجت که اورا نمائی نهان

کمالی کز آفات باشد بری

نگرددکس او را چرا مشتری

چوالماس باشد به قیمت کمال

بودمال مانند ظرف سفال

خریدند صدکوزه از کوزه گر

نگردید پیدا یک الماس خر

جواهر شناس است الماس خواه

که تا سازدش زینت تاج شاه

خریدار الماس بسیار نیست

نپندار کورا خریدار نیست