گنجور

 
۱
۲
۳
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

کس نخوابد تا به صبح از ناله من هر شبا

هر شب از بس تا به صبح از درد گویم یا ربا

زلف بر روی تو بینم عقرب است اندر قمر

پس منجم از چه گوید شد قمر در عقربا

همچو من کوکب شناس امروز در عالم مجو

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

به ما روز آور ای مه امشبی را

که سازیم از تو حاصل مطلبی را

چه جای زر دهم جان گر فروشند

وصال چون تو سیمین غبغبی را

سپاس ومنت ایزد را که فرمود

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

چون به غم خو کرده دل شادی نمی خواهیم ما

دل چودر بند است آزادی نمی خواهیم ما

گشته ام از بخت بد در وادی هجران اسیر

غیر جانبازی در این وادی نمی خواهیم ما

ما که خوداز تیشه غم این چنین ویرانه ایم

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

می دهی درد سرم چند ای طبیب

دردما را چاره باید ازحبیب

دستم از دامان وصلش کوته است

ای خدا یا وصل یا مرگ رقیب

روز و شب نالم ز عشق روی او

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

به پیش آتش چهر توزلف تو دود است

ز دود توست مرا دیده گریه آلود است

تو رابه معرکه حاجت به خود وجوشن نیست

که موی بر سر ودوش تو جوشن وخود است

رسم به وصل توهر چند زودتر دیر است

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

بارم اندر کوی یارم درگل است

درگل است ار بارم اندر منزل است

دادن جان باشد آسان درغمش

زندگانی بی وجودش مشکل است

شمع را می بینم امشب بر سر است

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

از پریشانی ندام زلف مشتق گشته است

یا پریشانی به زلف یار ملحق گشته است

بینی دلدار را بین جای انگشت نبی است

کاین چنین ز اعجاز او قرص قمری شق گشته است

زلف دلبر را نگر بر قامتش منصور وار

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

مشکل دل گفتم اززلفت یقین حل گشته است

با سر زلفت حدیث اومطول گشته است

دروجود جوهر فرد اشتباهی داشتم

از دهانت پیش من اکنون مدلل گشته است

چشمت ار دارد مژگان لشکر افراسیاب

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

ذکری که تا سحر دوش صوفی به های وهو گفت

من می شنیدم امشب می از دل سبوگفت

گفتم بهشت روزی خواهد شد ازچه طاعت

شیخی بگفت روزه مستی به حسن خو گفت

عنبر ز بوی مویت بنگر شده نصیری

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

سر زلف تومی گردد به رخسار توگاهی کج

و یا بهر گزیدن می شود مار سیاهی کج

چو طفل اندر گه تعلیم پیش اوستاد خود

همی زلفت شود ازبادگاهی راست گاهی کج

بفگتم راستی نسبت دهم بامشک زلفت را

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

چه خوردی که گشتی چنین ارغوان رخ

بگوتا کنیم ارغوانی از آن رخ

چو قد و رخت سرو ومه بود بودی

گر این را چنین زلف و آنرا چنان رخ

شفق لاله گون گشته از عکس رویت

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

دل برد و گشت پنهان از چشمم آن پری رخ

از بردن دل افسوس وز رفتن وی آوخ

هر کس که افتدش راه روزی به کوی آن ماه

هم سال اوست فیروز هم فال اوست فرخ

از شکل آدمی غم در شکل دیگرم کرد

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

هر قطره خونی که ز چشم ترم افتد

نقشی است که از لعل لب دلبرم افتد

گر دست دهد روی و لب دوست تمنا

دیگر نه به فردوس و نه به کوثرم افتد

مأیوسیم از بخت چنان است که گر یار

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

پرسیدم از منجم کی آفتاب گیرد

گفت آن زمان که از رخ آن مه نقاب گیرد

گفتم به خواب کز چیست نائی به چشم من گفت

این خانه سیل گیر است ترسم که آب گیرد

گریان ترم نموده است پستان یار آری

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

زلف از آنرو به رخ یار مشوش باشد

که مشوش بود آنکس که درآتش باشد

بر دلم نقش گرفته است خیال رخ دوست

منزل اوست دلم خواست منقش باشد

شاه شطرنج غم عشق تو تا شد دل من

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

تا به زلف تو دلم ملحق شد

این پریشانی از او مشتق شد

تومگر روی به مه بنمودی

که مه از نورجمالت شق شد

بت ما رفت به بتخانه مگر

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

امروز عمر هم به فراق توشام شد

درانتظار زندگی ما حرام شد

ای ماه تا ز دیده من لایری شدی

دل لامکان ودیده مرا لاینام شد

مهر تو را ز خلق نهان داشتم ولی

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

ز ازل چو دلبر ما به خیال دلبری شد

دل ما هم ازخیال قد اوصنوبری شد

همه ما مگر نبودیم به هم انیس وهمدم

چه شداینکه او پری گشت وچنین ز ما بری شد

دل ودین قرار و صبر وخردی که داشتم من

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

دلبران از هرطرف ره بر دل ودین بسته اند

عاشقان هم چشم از آن وهم از این بسته اند

هر کجا مرغ دلی باشد اسیر زلف یار

بر سر زلفش مگر چنگال شاهین بسته اند

نافه چین گشته درعالم به خوشبوئی مثل

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

دست بر گیسو چودلبر می زند

هر که بینی پا به عنبر می زند

چنگ بر دل می زند زلفش چنانک

پنجه شاهین بر کبوتر می زند

ترک چشم مست خونریزش مدام

[...]

۸ بیت
بلند اقبال
 
 
۱
۲
۳
 
تعداد کل نتایج: ۵۶