چون به غم خو کرده دل شادی نمی خواهیم ما
دل چودر بند است آزادی نمی خواهیم ما
گشته ام از بخت بد در وادی هجران اسیر
غیر جانبازی در این وادی نمی خواهیم ما
ما که خوداز تیشه غم این چنین ویرانه ایم
تا جهان برپاست آبادی نمی خواهیم ما
هر که می بینی امید فیض دارد از کسی
جز فیوضات خدادادی نمی خواهیم ما
ز آنکلام شکرین داریم شیرین بسکه کام
قندو حلوائی ز قنادی نمی خواهیم ما
بیستون سینه را با تیشه ناخن کنیم
وصف صنعتهای فرهادی نمی خواهیم ما
نام جانان را بخوان تا جان و سر پیشت نهیم
خنجر و شمشیر فولادی نمی خواهیم ما
گر قوافی چون بلند اقبال شد آشفته حال
شعرم ازمستی است استادی نمی خواهیم ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.