گنجور

 
بلند اقبال

به پیش آتش چهر توزلف تو دود است

ز دود توست مرا دیده گریه آلود است

تو رابه معرکه حاجت به خود وجوشن نیست

که موی بر سر ودوش تو جوشن وخود است

رسم به وصل توهر چند زودتر دیر است

رهم ز هجر تو هر چند دیرتر زود است

اگر مرض ز تو باشد مراست به ز علاج

وگر زیان ز توآید مرا به از سود است

ز دردهجر عجب خشک گشته کام ولبم

عجب تر اینکه کنارم ز اشک چون روداست

مرا به عشق توجشنی است باده خون جگر

پیاله کاسه چشمم دل از فغان رود است

علاج درد فراق تورا به صبر کنند

ولی به پیش فراق تو صبر نابود است

اگر چه عهد شکستی ولی بلند اقبال

هنوز از تورضامند وبازخشنود است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode