مشکل دل گفتم اززلفت یقین حل گشته است
با سر زلفت حدیث اومطول گشته است
دروجود جوهر فرد اشتباهی داشتم
از دهانت پیش من اکنون مدلل گشته است
چشمت ار دارد مژگان لشکر افراسیاب
هم دل من از دلیری رستم یل گشته است
ای بت شکر لب شیرین سخن کز هجر تو
انگبین در کامم از تلخی چو حنظل گشته است
بی رخ چون مشعلت دنیا به چشمم تیره شد
گرچه این دل در برم سوزان چومشعل گشته است
ساقیا می ده که مفتاحش بوددر دست دوست
دراگر میخانه را دید مقفل گشته است
یار باشدما وما اومنعم از عشقش کند
زاهد بیچاره را بنگر که احول گشته است
تیغ خونریزی که دارد یار از ابرو هر کجا
این بلنداقبال اوبنشسته مقتل گشته است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که از تن پروری در کار کاهل گشته است
دفتر ایجاد را چون فرد باطل گشته است
دست ناقابل و بال گردن و بار سرست
زحمت سر کم دهد دستی که قابل گشته است
از قساوت قابل تلقین چو خون مرده نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.