گنجور

 
بلند اقبال

دلبران از هرطرف ره بر دل ودین بسته اند

عاشقان هم چشم از آن وهم از این بسته اند

هر کجا مرغ دلی باشد اسیر زلف یار

بر سر زلفش مگر چنگال شاهین بسته اند

نافه چین گشته درعالم به خوشبوئی مثل

تاری از زلفش مگر بر نافه چین بسته اند

همسری چون کرد با لعل لبش چشم خروس

ز اینخطا بر فرق اوخونین تبرزین بسته اند

خودندانم بر دل خونین ما دستی زده است

یا خضابی یار را سر پنجه رنگین بسته اند

عزم گردش گوئیا امروز داردترک ما

شهر را از هر طرف می بینم آئین بسته اند

ساقیا می ده که تا تسلیم سازم عقل وهوش

نوعروس دختر رز را چه کابین بسته اند

از بلنداقبال دل بردندچشم وزلف دوست

تهمت او را به خال وخط مشکین بسته اند