گنجور

 
بلند اقبال

امروز عمر هم به فراق توشام شد

درانتظار زندگی ما حرام شد

ای ماه تا ز دیده من لایری شدی

دل لامکان ودیده مرا لاینام شد

مهر تو را ز خلق نهان داشتم ولی

افشا ز دردهجر به خاط وبه عام شد

چشمم گر از غم تونگرید عجب مدار

کز بس گریست خون دل من تمام شد

دید آن زمان که مرغ دلم زلف وخال تو

رفت از برای دانه گرفتار دام شد

جستم بهزلف تو دل گم گشته را زبس

گاهی مثال دال وگهی شکل لام شد

عنبر چودید زلف توفیروزه خط تو

فیروزه ات کنیزک وعنبر غلام شد

آخر بلنداقبال از وصل لعل تو

اندر غزل سرائی شیرین کلام شد