فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
بسکه افسردگی از هجر تو شد پیشة ما
کان یاقوت بود بیتو رگ و ریشة ما
تا نباشد به نظر چهرة افروختهای
خون معنی نزند جوش در اندیشة ما
نتوان برد به هر کاوشی از جا ما را
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
از گریه خلاصی نبود چشم ترم را
کردند بحل بر مژه خون جگرم را
شمشیر تو از جیب برآورد سرم را
دام تو به پرواز درآورد پرم را
پرواز هوایش نه باندازة بالست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
در عهد نگاه تو که صیاد شکیب است
در حلقة زلف تو کمینگاه فریب است
در دیدة عشّاق تو طفلان نگه را
در مشق حیا گوشة چشم تو ادیب است
غم نیست ز بیماری آشفته دماغان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
تو سروری سرفرازی بر تو ختم است
تو جانی دلنوازی بر تو ختم است
زده داغ تو مُهرم بر در دل
که یعنی عشقبازی بر تو ختم است
نیاز عالمی را کشته نازت
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
عشق بازی جستجوی یار در دل کردنست
عمر خود را صرف در تحصیل حاصل کردنست
سهل باشد بر خود آسان کردن مشکل ولی
مشکل آسان را ز شغل عشق مشکل کردنست
گر کنی تقریر مطلبهای عالم علم نیست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷
عشوهاش چون در چمن آیین لطف و ناز بست
رنگ بر رخسار گل صد ره شکست و باز بست
بلبلان را شرم رویش ناله بر منقار دوخت
قمریان را سرو نازش جلوة پرواز بست
کیست یارب این شکارافکن که دوران بهر آن
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴
از هستی تو عالم دیوانه پر شدست
در خانه نیستی وز تو خانه پر شدست
عالم فشردهاند که آدم سرشتهاند
خمها تهی شدست که پیمانه پر شدست
کردم ز صد در از پی دل التماس غم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
چه ز نظّاره برد دیده که حیرانش نیست؟
به چه دل جمع کند آنکه پریشانش نیست؟
حیرت صورت دیوار چنین میگوید
که درین خانه کسی نیست که حیرانش نیست
دست امیّد من و بخت رسایی هیهات
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
کسی چون خرد دستگاهی نداشت
به سرّ قَدَر لیک راهی نداشت
گنه میپسندند از آدمی
وگرنه فرشته گناهی نداشت
جمال ازل پیش از ایجاد عشق
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
زان برون زد دلبر من بارگاه از شش جهت
تا توان کردن به سوی او نگاه از شش جهت
وه که شد بر عضو عضوم ناتوانیها محیط
ضعف بر من همچو مرکز بست راه از شش جهت
بیجهت را در جهت جستن طریق عقل نیست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
ذوق دیدارست کامی کز جهان دل میبرد
زاهد از دنیا نمیدانم چه حاصل میبرد!
دل به دریا داده را ز آسیب طوفان باک نیست
موج آخر کشتی خود را به ساحل میبرد
ابلهان را درک ذوق عشوة دنیا کجاست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
بس که دلگیرم غم از آمیزشم دلگیر شد
بس که بیکس، بیکسی از اختلاطم سیر شد
در ازل از خنجر مژگان خوبان باز ماند
قطرة آبی که در کار دم شمشیر شد
در بلندی میتوانستم گذشت از آفتاب
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
عشّاق دل به چین جبینی سپردهاند
این قلبگاه را به کمینی سپردهاند
دریاب این اشاره که شاهان نامجو
نام بلند خود به نگینی سپردهاند
جز مشت خاک قابل این عشق پاک نیست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳
دل نظر چون بر رخ آن بیترحّم میکند
همچو زلف او ز حیرت دست و پا گم میکند
هرزه چشمیهای چشمم دایم از دخل دلست
ساغر این دریا دلی از پهلوی خم میکند
ذوق درد از ساغر می یاد میباید گرفت
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷
فانوسِ شمع کشتة دل شو نهان بسوز
خاموش چون شرار دل سنگ، جان بسوز
تا سایة غرور نیفتد ترا به سر
بال هما به مجمرة آشیان بسوز
پایی سبک رکاب کن، از خاک، جان برآر
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷
منم به یاد تو آسوده از نعیم ریاض
تهی ز هر هوس و فارغ از همه اغراض
به نیم جان شده راضی چو مرغ نو بسمل
به بوی دل شده قانع چو مردم مرتاض
نظر به سوی تو دزدیده هم نیارم کرد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹
خواهم ز داغ عشق لباسی به بر کنم
الماس کو که ابرة این آستر کنم
ای ناله بیرفیق به جنگ اثر متاز
صبری که آه سوخته را هم خبر کنم
بر اوج شعله جلوة پروازم آرزوست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵
اسکندرم دستور من عقل هنر فرسود من
آیینة اسکندری جان غبارآلود من
تا کی نهد بر آتشم چون عود و من دم در کشم
ترسم بگیرد چرخ را یک باره آه و دود من
تا از غبار کوی او آرایش خود کردهام
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۳
ای حسرت لبت به دل نیشکر گره
یاقوت را ز لعل تو خون در جگر گره
در دیده گشته خیره نگاهان شوق را
چون مردمک ز شرم تو تار نظر گره
هر جا سخن ز لعل لبت بگذرد رواست
[...]