گنجور

 
فیاض لاهیجی

ای که عاشق نیستی پا در حریم ما منه

آب از جو می‌خور و لب بر لب دریا منه

گر دل سنگین نداری در درون مجنون مشو

گر نباشی کوه پا در دامن صحرا منه

گر نبینی آتشی در خود به خاک ما میا

تا نگردی شمع، پایی بر مزار ما منه

فکر فردا گرچه امروزت نباید کرد لیک

آنچه امروزست در کار از پی فردا منه

جز پشیمانی ندارد جنس دنیا قیمتی

داری ار فیّاض عقلی پا درین سودا منه