گنجور

 
فیاض لاهیجی

در خشک و ترِ طاعت ما چشم تری نیست

گر زاهدی خشک نه دامان تری نیست

آشفتگی طّرة او بی‌سببی نیست

گویا به پریشانی دل‌هاش سری نیست

عطری نفس‌ارای مشامست، مگر باز

بوی تو در آغوش نسیم سحری نیست؟

بی‌قوّتیم بال و پر ناوک آهست

تا ناله رسا نیست امید اثری نیست

این کیست که از دست غمش همچو تو فیّاض

هر جا که نظر می‌فکنم دربدری نیست