گنجور

 
فیاض لاهیجی

امشب که ذوق جلوه رخش بی‌نقاب داشت

بر رخ هزار پرده به رنگ حجاب داشت

در دست داشت بهر تماشای حسن خویش

آیینه‌ای که حوصلة آفتاب داشت

آیینه شد زعکس رخش آفتاب‌پوش

با آنکه رخ هنوز درون نقاب داشت

خورشید در شکنجة تاب از رخ تو بود

روزی که التفات تو با ما عتاب داشت

هر مطلع بلند که می‌خواند آفتاب

روی تو در بدیهه هزارش جواب داشت

امشب که روشناس اثر بود آه ما

بیدار بود بخت ولی دیده خواب داشت

در کاروان فیض متاع زیان نبود

فیّاض صبح ما ز چه در شیر آب داشت!