گنجور

 
فیاض لاهیجی

مستی ز گرد تفرقه پاکم نمی‌کند

تا غنچه خُسبِ سایة تاکم نمی‌کند

از نالة گداخته سر تا به پا پرم

مرهم علاج سینة چاکم نمی‌کند

از هفت جوش صبر وجودم سرشته‌اند

خوی زمانه عربده‌ناکم نمی‌کند

جرأت نگر که شوکت خصمی چو آسمان

دست آزمای تهمت باکم نمی‌کند

در حیرتم که طالع هندوی من چرا

گوش آشنای نغمة را کم نمی‌کند

السماسْ‌سوده سودة الماس می‌شود

زان کُشت آسمانم و خاکم نمی‌‌کند

خاکستر ار شوم که نگهدار آتشم

دانسته‌ام که عشق هلاکم نمی‌کند

آلایش محیط در امکان عقل نیست

کس این گمان به دامن پاکم نمی‌کند

فیّاض مهر زلف بتان سرنوشت ماست

این بخت سایه از سر ما کم نمی‌کند