گنجور

 
فیاض لاهیجی

در دیار دل که کس جز حسن جولانی نداشت

عشق غیر از ناتوانی مردِ میدانی نداشت

عشرت بی‌طالعان هرگز تمام اجزا نبود

دامنی گر داشت این خلعت گریبانی نداشت

عشق اگر دارد خطر از شومی کامست و بس

تا هوس پیدا نشد این ره بیابانی نداشت

مشت خاکم بر هوا می‌رفت پیش از عشق یار

لیکن از بهر نشستن طرف دامانی نداشت

عشق غارت کرد هر جا دین و ایمانی که دید

زاهد بیچاره مفتی زد که ایمانی نداشت

نالة من شاخ گل در آستین می‌پرورد

عندلیبی همچو من هرگز گلستانی نداشت

عالم از عشق تو گفتی نسخة تصویر بود

هر که را انگشت بر لب می‌زدم جانی نداشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت

برق هم کم مایه بود از شعله سامانی نداشت

با مسیحا درد خود گفتیم پر سودی نکرد

زانکه چون بیماری چشم تو درمانی نداشت

سینهٔ ما هیچ‌گه بی‌ناوک جوری نبود

[...]

صائب تبریزی

دست ما چون سرو هرگز بخت دامانی نداشت

هرگز این بی حاصل از ایام سامانی نداشت

حلقه زلفت به روی گرم عالم را گرفت

خاتم دولت به این خوبی سلیمانی نداشت

داغ، آب زندگی را در سیاهی غوطه داد

[...]

جویای تبریزی

مایه ای از خون دل و زگریه سامانی نداشت

هر که چون مینا به بزمت چشم گریانی نداشت

بر جنونم وسعت این عرصه دایم تنگ بود

جامهٔ عریانی ام چون دشت دامانی نداشت

از تپیدنهای بسمل شرم می آید مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه