گنجور

 
فیاض لاهیجی

گریه بی‌خون دلم رنگی ندارد در بساط

بی من آه و ناله با هم کی نمایند اختلاط

آن سبکروح غم عشقم که دایم می‌کند

گریه بی من انقباض و ناله با من انبساط

گر دل درد آشنای من نبودی در میان

عشق را و حسن را با هم نبودی ارتباط

کرده‌ام تا بوده‌ام در انقلاب روزگار

دوستی‌ها با ملال و دشمنی‌ها با نشاط

من مهیّا می‌کنم اسباب حسرت ورنه نیست

سینه را بی‌سعی من سامان آهی در بساط

من جنونم، می‌زنم خود را به دریا بی‌درنگ

عقل گو بنشین که تا کشتی بسازد احتیاط

هول فردای قیامت گر ندارم دور نیست

کرده‌ام با تار زلفش عمرها مشق صراط

گر نه بهر دیدن روی تو باشد کی کند

اشک خونین با سر مژگان عاشق اختلاط!

غم مخور فیّاض دنیا قابل تعمیر نیست

در ره سیل فنا کردند طرح این رباط