گنجور

 
فیاض لاهیجی

گرچه پیرم هست در دل ذوق تأثیرم هنوز

چون کمانم پشت و، من با شوخی تیرم هنوز

با وجود آنکه چندین چشمه خونم در گلوست

همچو طفل غنچه شبنم می‌دهد شیرم هنوز

یک چمن گل ریخت هر شاخ تمنّا بر زمین

من درین گلشن چرا چون غنچه دلگیرم هنوز!

صفحة صحرا ز حرف نقش پای من پُرست

گرچه در مشق جنون چون سطر زنجیرم هنوز

عمر بگذشت و هوای زلف جانان در سرم

روز آخر گشت و من در فکر شبگیرم هنوز

گرچه جانداروی صحبت‌ها دم گرم من است

بر در و دیوار حسرت نقش تصویرم هنوز

گرچه مویی گشتم اما موی زلف دلبرم

پای تا سر پیچ و تابِ میل تسخیرم هنوز

گرچه چون خواب پریشان سر به سر آشفته‌ام

می‌توان کردن به زلف یار تعبیرم هنوز

عمر شد فیّاض و از بیداد او لب بسته‌ام

می‌چکد چون شیشة می خون ز تقریرم هنوز