صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۳
فردا به زمین افتد از سر همه افسرها
افسر چه بود کز تن ریزد به زمین سرها
از جیب قضا دستی پیدا شده بگشاید
بر روی بنی احمد از فتنه بسی درها
مرغان حرم را چرخ گسترد چنان دامی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۴
جز ماریه آمد کی پیش رخ خواهرها
چون لاله ستان دشتی از خون برادرها
فرزند پیمبر رایک تن نکند یاری
زان پهنه ی پهناور با آن همه لشکرها
انصاف و مروت کو اجحاف و تعدی بین
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۵
فلک زینب شد آخر بی برادر ز جفایت
درین ماتم زد اندر نیل معجر ز جفایت
به نی رفتش سر پاک ز جفایت
به خون آغشته پیکر خفته بر خاک ز جفایت
نگون افتاد بر خاک آسمانم ز جفایت
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۶
هیچ داغی از غم فرزند مشکل تر نباشد
در جهان چون من الهی هیچ کس مادر نباشد
در مصیبت ها صبوری کار دل باشد ولیکن
چاره چبود عاجزی را کش دل اندر بر نباشد
رفته بر نی کشته جاری خفته در خون مانده برجا
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۸
ای قاسم ای سرو روان ای مادر
سوی عدو آهسته ران ای مادر
دل را به هجرانت شکیبایی کو
ای نور چشم دلستان ای مادر
باشد کجا آرام و طاقت جان را
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۹
ای شاه بی لشکر پدر، ای سرور بی سر پدر
مقطوع از خواهر پدر، مظلوم بی مادر پدر
عباس کو؟ کو اکبرت، کو قاسم و کو اصغرت
کو عون و چون شد جعفرت، مقهور و بی یاور پدر
باقی نماند از همرهان، خرد و کلان پیر و جوان
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۱۱
فلک را دیده گریان است امروز
ملک را سینه بریان است امروز
جهان را در عزای نوجوانان
سر غم در گریبان است امروز
به داغ نوخطان روح القدس را
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۱۲
آنکه آمد نه فلک نیم آستانش
بی دریغ افکند بر خاک آسمانش
فخر بودی جاودان روح القدس را
فرق سودی گر به پای پاسبانش
آنکه جان از پرتو جسمش جهان را
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۱۴
ساختی از کینه بی اکبر مرا داد ای فلک
کردی آخر خاک غم بر سر مرا داد ای فلک
داد ای فلک داد ای فلک
صد داد و بیداد ای فلک
در عزای اکبر گلگون کفن داد ای فلک
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۱۵
سرها همه بر نیزه و تن ها همه بر خاک
از کین زمین آه و ز بی مهری افلاک
تا هوش همی راه سپارد سر بی تن
تا دیده همی کار کند پیکر صد چاک
تن ها همه انباشته در خاک و به خون در
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۱۶
شاهی که برد سجده به خاک درش افلاک
آغشته به خون خفت به خاکش تن صد چاک
آن سر که ز گیسوی نبی داشتی افسر
لب تشنه و مجروح شد آویزه ی فتراک
یک دشت فزون خیره کش بی گنه آویز
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۲۴
افتاده در خون ای پدر از گرز و تیغ و خنجرم
بنهاده سر بر روی خاک ای خاک عالم بر سرم
تو کشته تن در خون طپان، من زنده بر جا جسم و جان
این سخت جانی ای امان، می نامد از خود باورم
گشت از سپهر پرده در، دامان هامونت مقر
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۲۶
به من ای صبا ز رحمت پدارنه یک نظر کن
نظری به چشم رأفت سوی طفل بی پدر کن
غم و سوز و درد و انده الم و گزند و زاری
تب و تاب و حسرتم را بشنو تمام و برکن
چو شدی ز سرگذشت دل دردمندم آگه
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۲۷
یکی ای نسیم یثرب سوی خستگان گذر کن
به یتیم گونه طفلان پدرانه یک نظر کن
تک و تاز آذرین پی ز سرشک وآه من جو
ز مدینه چار اسبه سوی نینوا سفر کن
به شهنشه شهیان چو مجال راز یابی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۳۱
افتاد از عرشه ی زین آسمانی
خوار شد خاکم به سر عرش آستانی
چنگ سود روبهی شد شرزه شیری
شاهبازی شد شکار ماکیانی
حق و باطل پنجه افکندند و ناحق
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۳۲
از حرم تا شام گردون بر زمین گسترد دامی
که نه شاهینی ز بندش رست خواهد نه حمامی
قاهر آمد دست کین بازوی کفر افتاد چیره
نه نشانی ماند از ایمان نه از اسلام نامی
تا کی ای دست عتاب و عدل حق در آستینی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۳۳
ای صبا سوی نجف از کربلا بردار گامی
از غزالان حرم با شیر یزدان بر پیامی
کاوش کیهان به جنگ آمیخت هر جا بود صلحی
کینه ی کیوان به ننگ آلود هر جا بود نامی
ساقی کوثر خدا را رستخیز نینوا بین
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۳۴
عدل یزدان را به حق هر روز باید قتل عامی
گر بخواهد خون ناحق کشتگان را انتقامی
ای سرشک تلخ و شور من کجایی یا کدامی
دست گیری کن یکی دریای رحمت را به جامی
ای شهید بن شهید ای آنکه در کیهان نبینم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۳۵
سوی یثرب از زمین کربلا آمد حمامی
پای تا سر غرق خون از کشتگان دارد پیامی
آن سلامت سوز قتل عام عرصه نینوا را
بر بیاض بال و پر از خون رقم دارد سلامی
طرح بست و قتل و شرح نفی و سلب استی سراپا
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۳۶
چرخ را سنگین سکونی خاک را چابک خرامی
کاش روید تا مگر زاید قیامت را قیامی
چنگ باطل ساعد حق تافت ای بازوی حجت
ز آستین عدل بیرون آر دست انتقامی
شرک و کفر افکند سنگین سایه ی تاریک سیما
[...]