گنجور

 
صفایی جندقی

چرخ را سنگین سکونی خاک را چابک خرامی

کاش روید تا مگر زاید قیامت را قیامی

چنگ باطل ساعد حق تافت ای بازوی حجت

ز آستین عدل بیرون آر دست انتقامی

شرک و کفر افکند سنگین سایه ی تاریک سیما

ماند بر توحید حشمت بر نبوت احترامی

با چنین خونریز عام از پیشگاه خاص یزدان

جای دارد گر نیاید بوی رحمت بر مشامی

عذب تسنیم رسالت تیره گشت از بار گیتی

خاندان آل احمد یافت نقص از ناتمامی

سخره ای بگذشت رو به هر پلنگ آویز شیری

خسته ی صد آشیانه جغذ هر مسکین حمامی

خواجه تا لالای کیهان را چه بخشایش چه کشتن

رایگان باشد به خون چون علی اکبر غلامی

نکشد آن سوخصم زنجیر اسیران حرم را

تا ز اصحاب تماشا بر نسازد ازدحامی

گر دریغ آری شفاعت ماند خواهد بی تکلف

دست پخت مغفرت ها تا قیامت نیم خامی

بگذری گر صدره افزون دید خواهی غرقه در خون

یا تن بی سر امیری یا سر بی تن امامی

زیر و بالا مجلسی اندوه بینی مرد ماتم

بنگری بر هر مقیمی بگذری بر هر مقامی

زاری بدرود یثرب خواری تودیع بطحا

کربلا و کوفه بود ار چند رستاخیز عامی

از گزند شام کم گو، درد و رنج شام کم جو

جاودان یارب مماناد از نشان شام نامی

تا نشان از روز و شب بر هیچ کس چونانکه بر ما

سایه ی ظلمت نیندازد الهی تیره شامی

یا رب از ته جرعه ی این خسروانی خم به رحمت

گرچه دردآلود باشد بر صفایی ریز جامی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode