گنجور

 
۱
۲
۳
۹
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

به سر دارم هوای سجده خاک آستانی را

که شاهانند آنجا بنده کمتر پاسبانی را

گدای بی زر و سیمم که با خود یار می خواهم

شه سیمین رکابی خسرو زرین عنانی را

به پیری بر جوانی عاشقم کز عاشقان دارد

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

رخت ای ماهرخ، ماهست، ماه دلفریب اما

قدت ای سرو قد، سرو است، سرو جامه زیب اما

به درد دوری و داغ جدائی چند گه خواهم

شکیب و صبر گیرم پیش، کو صبر و شکیب اما

طبیبان چاره ی هر درد می دانند، می دانم

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

اگر بودی اثر فریاد ما را

ز ما بودی خبر صیاد ما را

نکشتی زارمان زینگونه، بودی

به دل رحمی اگر جلاد ما را

نباشد نسبتی در باغ خوبی

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

با غیر دیدم آن صنم سیم ساق را

از رشک بر وصال گزیدم فراق را

زینسان که هفت عضو من از تاب عشق سوخت

آهم عجب نسوزد اگر نه رواق را

خوش آنکه بینمش ز مه روی خود به من

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

جفاکاری، چه می دانی تو یارا

طریق مهر را، رسم وفا را

نمودی ترک من از الفت غیر

نگه کن جور را، بنگر جفا را

که با بیگانه کردی آشنایی

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

تا کی خبر ز روز سفر می دهی مرا

از روز مرگ من چه خبر می دهی مرا

این حرف تلخ زان لب شیرین چه می زنی

زهر از چه در میان شکر می دهی مرا

در بزم وصل قصه ی هجران چه می کنی

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

حیف از تو ای پری که شوی یار با رقیب

او دیو و تو پری تو کجا و کجا رقیب

دیر آشنای من ز تو در حیرتم که چون

شد زود آشنا به تو، دیر آشنا رقیب

تا کی رقیب را نگرم با تو کاشکی

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

تا ماه رسیده آهم امشب

آه ار نرسد به ماهم امشب

بی ماه رخش نخفته چشمم

ای ماه توئی گواهم امشب

دیشب ز تو دیده ام نگاهی

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

اهل وطن بهم همه یارند و من غریب

هرگز کسی ندیده کسی در وطن غریب

جز من به کوی او که غریبم ز بی کسی

بلبل ندیده کس به حریم چمن غریب

یوسف صفت ز شهر سفر کرده یار و من

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ای به زیبائی رخت چون آفتاب

خورد از رشک رخت خون آفتاب

آفتابت چون توان گفتن که هست

ذره ای زین حسن بی چون آفتاب

پیش ازین بودی به خوبی رشک ماه

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

بود اگر با قد موزون آفتاب

چون تو بود ای تو به رخ چون آفتاب

ز آفتابی ماه من افزون بحسن

آنقدر کز ماه افزون آفتاب

کوه عشقت راست فرهاد آسمان

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

آن را که نیست آگهی اصلا ز سر غیب

گر درنیافت سر دهان ترا چه عیب

از سر غیب کس نشد آگاه غم مخور

می خور که هیچ کس نشد آگه ز سر غیب

در شک فکند زاهدم از می، و لیک من

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

در موسمی که خیمه زند در چمن سحاب

طرف چمن خوش است می و نغمه ی رباب

نگذشت و نگذرد دمی و لحظه ای مرا

شیب و شباب جز به غم شاهد و شراب

می خور به بانگ چنگ لب جو که غم برد

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

نگار من عجب زیبا نگاری است

نگار سرو قد گلعذاری است

به شهرآشوب رخ، آشوب شهریست

بشور انگیز قد، شور دیاری است

به قید زلف طرفه صید بند است

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

نگار من چو تو زیبا نگار بسیار است

نگار سرو قد و گلعذار بسیار است

تو گر به من نشوی دوست، دوست، هست بسی

تو گر به من نشوی یار، یار، بسیار است

مکن ز لطف کمم ناامید کز تو مرا

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

بعد عمری کاری پسر می بینمت

همچو عمری در گذر می بینمت

چون ترا با غیر بینم؟ من که رشک

می برم گر با پدر می بینمت

هست شوق دیدنم هر لحظه بیش

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

مرا تا جان بجسم ناتوان است

غم و درد توأم در جسم و جان است

ز لیلی نام و از مجنون نشانیست

ز تو تا نام و از من تا نشان است

مدامم امتحان کردی و بازت

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

به من هر کار آن پرکار کرده است

ز کار آموزی - اغیار - کرده است

نه کارم بود عشق و این عجب نیست

که عشق این کارها بسیار کرده است

چنین آتش به جان از آتش عشق

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

تا دست می دهد می و معشوق می پرست

از کف منه پیاله و فرصت مده ز دست

کردی چو صید خو دل ما را مده ز دست

مشکل فتد به دام چو صیدی ز دام جست

دامن کشان مرو ز بر من خدای را

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

همین نه در دل من صبر، دلستان نگذاشت

که صبر در دل و آسایشم به جان نگذاشت

مجوی تاب و توان از دلم که خیل غمت

توان و تاب به دلهای ناتوان نگذاشت

فلک گذاشت به هجرم ز وصل یار اگر

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۹
 
تعداد کل نتایج: ۱۶۵