گنجور

 
رفیق اصفهانی

تا کی خبر ز روز سفر می دهی مرا

از روز مرگ من چه خبر می دهی مرا

این حرف تلخ زان لب شیرین چه می زنی

زهر از چه در میان شکر می دهی مرا

در بزم وصل قصه ی هجران چه می کنی

خون جگر ز ساغر زر می دهی مرا

طعم هلاک می دهد این زهر غم که تو

جامی نخورده جام دگر می دهی مرا

تو سرو سرکشی و من آن ساده باغبان

کاندیشه می کنم که ثمر می دهی مرا

مگذار پا ز شهر برون ای پسر که سر

مجنون صفت به کوه و کمر می دهی مرا

گر مژده ی نرفتن او می دهی به من

بر خیل غم رفیق ظفر می دهی مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode