افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
ای که داری هوس لعل لب جانان را
تا لبش را به لب آری، به لب آری جان را
زهر پیماید اگر خواهم از او آب حیات
درد افزاید اگر خواهم از او درمان را
دل ویران من آباد شد از دست غمش
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
به حریم کوی دلبر که برد پیام ما را
که به پادشه بگوید سخن من گدا را
بود آرزو همینم، که نهد قدم به چشمم
همه زین غمم که مژگان خلد آن عزیز پا را
رخ و لعل و زلف او را گل و قند و مشک گفتم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
جز ماه من که هشته به تارک کلاه را
باور مکن که بوده کله فرق ماه را
گرد از عذار خویشتن ای ماه من بگیر
بزدای، ز آینه، اثر دود آه را
با خاطر حزین مکن ای دل خیال دوست
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
زلفا، تو کانهمه شکن و تار داریا
بهر شکست نافه تاتار داریا
دام و کمند و رشته و چین، حلقه و رسن
بر صید جان مردم هشیار داریا
پیکان مژّه، صارم ابرو، سپاه خط
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
ای که نرسته در چمن سرو به دلربائیت
حیف، که همچو گل بود، عادت بی وفائیت
ای مه آفتاب رخ، در شب تار عاشقان
اشک فشانده شمع جمع، از غم روشنائیت
سینه به خاک برنهد، تن به هلاک در نهد
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
آن کو به تو بخشید چنین لطف و صباحت
آموخت مرا شاعری و رسم فصاحت
تا مردم چشمم صدف در تو بیند
چون آدم آبی شده در غوص و سباحت
هم چشمه خضری تو و هم جام سکندر
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
امروز همه خرّمی دولت دین است
این است که این دولت دارای زمین است
شاهد که دهی در عوضش سیم بناگوش
ما را که دل اندر خم زلف تو رهین است
آن رخ نه که بر سرو قدت ماه منوّر
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
آن که در عشق بتان هر نفسش فریاد است
نیست عاشق، هوسی دارد و بی بنیاد است
عجب ازمرحله عشق بتان است بسی،
ای بسا شیر، که آهو بچه اش صیاد است
ز اشتیاق لب چون شکر شیرین، خسرو
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
ما را هوای باده یاقوتفام توست
ساقی ببخش بوسه، که آن می به جام توست
ما همچو سکه زر خالص گداختیم
دریاب ای که سکه خوبی به نام توست
مرغ دلم، ز حلقه زلفت رها مباد
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
ابر نیسان به چمن بار دگر باران ریخت
گلبن از باد سحر، گر به سر یاران ریخت
امشب ای بنده بنه خواب، که آن هندوی زلف،
اشک یاقوت وش از دیده بیداران ریخت
لب چون لعل تو شد غنچه سیراب از خون،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
حق انصاف عجب مملکتی مسکن ماست
پیر ما، پیرو ما، رهبر ما، رهزن ماست
ما در این شهر امیریم که از همت دوست
آفتاب فلکی، کودکی از برزن ماست
ما به بازار غمش، جوهریان عجبیم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
نوبهار آمد و هرکس به هوای چمن است
نوبهار منی و روی تو بستان من است
حیوانی است که بی گلشن آن روی نکوی
خاطرش را هوس سبزه و میل چمن است
آدمی را که در این فصل بباید طربی
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
هیچ میدانی مرا در بوته دل تاب نیست؟
کمتر آتش زن که جانم، کمتر از سیماب نیست
هرشب از هجر تو می میریم و در بالین خاک،
مردگان را خود نشاید کس بگوید خواب نیست
مردم چشمم شود منزلگه عکس رخت،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
ای که چون چشم بت من، حال بیماریت هست
مینماید کز طلب، اندر دلآزاریت هست
فصل گل بیمِی نشاید زیستن ور نیست زر،
هشت باید در گرو، تا دلق و دستاریت هست
بر جفای باغبان بیمروّت صبر کن،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
وه که اگر پیام ما، صبحدمی صبا برد
جانب آشنای ما، قصه آشنا برد
خوب و خوش است و جان فزا، صبح که قاصد صبا
بر در آشنای ما، عرض سلام ما برد
روی تو نور چشم من، برد و فزود حیرتم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
روی پاک تو، در آیینه ادراک افتاد
که ز آلودگی، آیینه ما پاک افتاد
ای کمان ابروی،از این عیش نگنجم در پوست
که گذر، تیر تو را، بر جگر چاک افتاد
حاصل عمر من، ار سوخته عشقت، چه عجب
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
با صبا نفحه جان از بر جانان آید
هر نفس ز آمدنش در تن ما جان آید
آن که ننشست و به اکراه برفت، اینک باز،
فرش راه طلبش، دیده یاران آید
مدعی قالب بی جان شده، کان جان جهان،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
به هر محفل که شمعی زآتش پروانه میسوزد
ز حسرت بس دل دیوانه و فرزانه میسوزد
شب هجران خیالش زد چنان بر خرمنم آتش
که برق شعلهام هم شمع و هم پروانه میسوزد
در این ویرانه آن دیوانه آتشنهادم من،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
ای ز ماه طلعتت خورشید تابان شرمسار
وز عبیر طرّه ات مشک تتاری یادگار
چیست شهد جان مشتاق، آن دو لعل شکرین
چیست تار عمر عاشق، آن دو زلف تابدار
صبح و شام از ساحت گیتی گریزد در عدم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
تا هست در تن من افسرده جان نفس،
جز دیدن رخ تو نباشد مرا هوس
شب های هجر با غم عشق تو هر زمان،
هم نغمه با هزارم و هم ناله با جرس
در جلوه گاه عشق ز فرط فروتنی،
[...]