ای که نرسته در چمن سرو به دلربائیت
حیف، که همچو گل بود، عادت بی وفائیت
ای مه آفتاب رخ، در شب تار عاشقان
اشک فشانده شمع جمع، از غم روشنائیت
سینه به خاک برنهد، تن به هلاک در نهد
پشت فلک اگر کشد، بار غم جداییت
گر تو رها کنی، اسیر از تو جدا نمی شود
بندگران کجا برد، پای دل رهاییت
هر که شد آشنای تو، عهد به تیغ نگسلد
تیغ بلا کجا برد، رشته آشناییت
مسند جم نبایدم، تاج کیان نشایدم
سلطنتی است جاودان، مرتبه گداییت
هرچه زنی تو تیغ کین، ناله فرو برد دلم
زخم تو را به جان خرد، هر که بود فداییت
افسر، اگر گرفت زنگ، آینه دلت ز غم،
جلوه یار شد کنون، صیقل غم زداییت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و بیوفایی معشوقهاش اشاره میکند. او از درد جدایی و غم ناشی از آن سخن میگوید و احساساتی عمیق از عشق و فراق را بیان میکند. شاعر به معشوقهاش میگوید که حتی اگر او را رها کند، عشق و وابستگیاش از بین نمیرود. همچنین، او اشاره به پیوند عمیق میان خود و معشوقهاش دارد که نمیتوان آن را قطع کرد. در نهایت، شاعر به سلطنت و مقام عشق اشاره میکند و بر این نکته تأکید میکند که عشق و آرزوهایش ارزشمندتر از هر پادشاهی است.
هوش مصنوعی: ای کسی که در بین درختان چمن فروغی چون سرو را ندیدهای، وای بر تو که مانند گل، راهی جز بیوفایی نداری.
هوش مصنوعی: ای ماهی که چهرهات مانند آفتاب میدرخشد، در این شب تاریک که عاشقان در حال گریه هستند، شمعهای جمع با غم روشنی تو روشن شدهاند.
هوش مصنوعی: دل به عزا و غم میافتم و جانم را به خطر میاندازم، حتی اگر آسمان تحمل کند، بار غم جدایی تو را به دوش میکشم.
هوش مصنوعی: اگر تو رها کنی، کسی که اسیر است هرگز از تو جدا نمیشود. بندگان عشق تو کجا میتوانند بروند، وقتی دلهایشان به رهایی تو وابسته است.
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو آشنا شود، نمیتواند عهد و پیمانش را بشکند. اگر غمی و سختی برایش پیش بیاید، نمیتواند رابطهاش با تو را قطع کند.
هوش مصنوعی: من نبایدم بر مسند جم بنشینم و تاج کیانی به سر بگذارم؛ زیرا سلطنتی که من به آن دست یافتهام، جاودانه است و مقام من در گدایی و خدمت به دیگران است.
هوش مصنوعی: هرچه بدخواهی و کینهای نشان دهی، دل من به خاطر زخمهایت به تنگ میآید و درد میکشد. هر که باشد، من فدای تو هستم.
هوش مصنوعی: اگر افسر دست به زنگ بزند، آینه دل تو که پر از غم است، اکنون جلوه یار را نشان میدهد. پس، غم را به راحتی از خود دور کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت
بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت
سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد
گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت
پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنهها رود
[...]
وه که دلم کباب شد ز آتش بیوفاییت
سوخت مرا بهر کسی گرمی آشناییت
کار به نقش پا رساند جهد سر هواییت
شمع صفت به داغ برد آینه خودنماییت
دل به غبار وهم و وظن رفت زشغل ما و من
آینه ها به باد داد زنگ نفس زداییت
فقر نداشت اینقدر رنج خیال پا و سر
[...]
دید چو دیده دو بین در همه روشناییت
بر در این و آن زند حلقه آشناییت
تلخ بود مذاق من با لب شکرین تو
تیره شبست روز من با همه روشناییت
دعوی خواجگی کند بنده خاکسار تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.