تا هست در تن من افسرده جان نفس،
جز دیدن رخ تو نباشد مرا هوس
شب های هجر با غم عشق تو هر زمان،
هم نغمه با هزارم و هم ناله با جرس
در جلوه گاه عشق ز فرط فروتنی،
سیمرغ آشیانه کند در پر مگس
آنجا که موج خیزد شود بحر ژرف عشق
تمساح را امان نبود جز دهان خس
یک کودک ار ز عشق برآید به کارزار،
بر عقل چیره بسته شود راه پیش و پس
در سینه ام دلی است که سوزد سپندوار
در آتشی که شعله طورش یکی قبس
گلشن اگر بهشت، که بر مرغ جان ماست
بی روی دوست تنگ تر از خانه قفس
در قالب مُحبّ تو مأمن کند حیات
در حنجر عدوی تو خنجر شود نفس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عمق عشق و تأثیر آن بر وجود انسان است. شاعر از احساساتی چون افسردگی و اشتیاق صحبت میکند و میگوید که تنها دیدن چهره عشقش آرزوی اوست. فصلهای دوری و غم را توصیف کرده و نشان میدهد که عشق میتواند به اندازهای قوی باشد که در سختترین شرایط، انسان را تسلیم خود کند. همچنین، به مقایسه جایگاه عشق و زیبایی اشاره میکند و زندگی بدون معشوق را تنگ و محدود میداند. در نهایت، عشق را به عنوان نیرویی قدرتمند معرفی میکند که میتواند عقل و اراده را به چالش بکشد و زندگی را معنا ببخشد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که جان خستهام در این بدن باشد، تنها آرزوی من دیدن چهرهات است.
هوش مصنوعی: در شبهای جدایی، همیشه با غم عشق تو همراه هستم؛ گویی همزمان با هزاران آواز هم میزنم و همصدا با صدای زنگها ناله میکنم.
هوش مصنوعی: در فضای عشق، به خاطر تواضع زیاد، حتی پرندهای بزرگ و باشکوه مثل سیمرغ هم میتواند در کنار مگس، که موجودی کوچک است، خانهسازی کند.
هوش مصنوعی: در جایی که امواج دریا بالا میآیند، عشق به عمق خود میرسد و در این عمق، تمساحها نمیتوانند بمانند؛ و تنها راه نجاتشان، دهانهای درختان است.
هوش مصنوعی: اگر یک کودک به خاطر عشق به میدان جنگ برود، عقل و اندیشهاش تحت تأثیر قرار خواهد گرفت و راهی برای پیشرفت یا پسرفت نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: در دل من آتشی وجود دارد که به شدت میسوزد، مانند آتش مقدس سپند. این آتش مشابه نور کوه طور است، که فقط جرقهای از آن را میتوان دید.
هوش مصنوعی: باغی که بهشت باشد، اگر بدون دیدن روی دوست باشد، برای ما به اندازه یک قفس تنگ و محدود است.
هوش مصنوعی: در وجود عاشقانهات، زندگی به آرامش میرسد و در دل دشمنان تو، نفس به مانند خنجر خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آفریدگار چو تو نافریده کس
کار تو دانش و دهش و دین و داد بس
با دو شکار بست نظامی دل و هوس
فتراک او نه بیند بی صید هیچ کس
گشته است بر شکار چنان دست او قوی
کز کوه خود همی برباید همی مگس
تا خفته هوائی و آشفته هوس
با دیو همنشینی و با غول هم نفس
دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال
گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس
گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام
از مهتران فرشته و از کهتران مگس
تا بر دهان صبح گذر می کند نفس
عزم تو پیش باد و بقای تو باز پس
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.