گنجور

 
افسر کرمانی

تا هست در تن من افسرده جان نفس،

جز دیدن رخ تو نباشد مرا هوس

شب های هجر با غم عشق تو هر زمان،

هم نغمه با هزارم و هم ناله با جرس

در جلوه گاه عشق ز فرط فروتنی،

سیمرغ آشیانه کند در پر مگس

آنجا که موج خیزد شود بحر ژرف عشق

تمساح را امان نبود جز دهان خس

یک کودک ار ز عشق برآید به کارزار،

بر عقل چیره بسته شود راه پیش و پس

در سینه ام دلی است که سوزد سپندوار

در آتشی که شعله طورش یکی قبس

گلشن اگر بهشت، که بر مرغ جان ماست

بی روی دوست تنگ تر از خانه قفس

در قالب مُحبّ تو مأمن کند حیات

در حنجر عدوی تو خنجر شود نفس

 
 
 
سوزنی سمرقندی

با دو شکار بست نظامی دل و هوس

فتراک او نه بیند بی صید هیچ کس

گشته است بر شکار چنان دست او قوی

کز کوه خود همی برباید همی مگس

انوری

دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال

گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس

گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام

از مهتران فرشته و از کهتران مگس

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه